نوحلغتنامه دهخدانوح . (اِ) لبلاب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (برهان قاطع). عشقه . گیاهی که بر درخت پیچد. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). حبل المساکین . (برهان قاطع).
نوحلغتنامه دهخدانوح . [ ن َ ] (ع مص ) نوحه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ). گریه و ماتم نمودن به آواز بلند بر شوی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). به بانگ بلند و عوی
نوحلغتنامه دهخدانوح . (اِخ ) ابن اسدبن سامان خداة. به سال 204 هَ . ق . از طرف مأمون امیر سمرقند شدو در سفری که مأمون به خراسان کرد به خلیفه پیوست و در رکاب وی به بغداد رفت ،
نوحیلغتنامه دهخدانوحی . (ص نسبی ) منسوب به نوح پیغمبر. || منسوب به نوح سامانی . رجوع به سیم نوحی شود. || قسمی کاغذ. (ابن ندیم از یادداشت مؤلف ). نام قسمی کاغذ در قدیم ، منسوب ب