نوجلغتنامه دهخدانوج . (اِ) درخت کاج . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). درخت صنوبر. (رشیدی ) (از برهان قاطع). نوژ. ناژ. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوچ . (برهان قاطع). ناژو. نوژ
نوجلغتنامه دهخدانوج . [ ن َ ] (ع مص ) ریاکردن در کار خود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ نَوجة. رجوع به نوجة شود.
نوژلغتنامه دهخدانوژ. (اِ) کاج . صنوبر. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). ناژ. (جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). ناژو. (جهانگیری ). نوز. (برهان قاطع). ناز. نازو. نوج . رجوع
نوجابادلغتنامه دهخدانوجاباد. (اِخ ) از قرای بخارا است . (از معجم البلدان ج 8 ص 324) (از سمعانی ) (از حاشیه ٔ ص 26 تاریخ بخارا).
نوژنلغتنامه دهخدانوژن . [ ژَ ] (اِ) درخت صنوبر و کاج . (برهان قاطع) (آنندراج ). نوژ. (جهانگیری ). نوز.نوج . ناژ. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : نوژن نسب است هر دم از قامت اوفریا
نوجابادلغتنامه دهخدانوجاباد. (اِخ ) از قرای بخارا است . (از معجم البلدان ج 8 ص 324) (از سمعانی ) (از حاشیه ٔ ص 26 تاریخ بخارا).