وسیلۀ کمکناوبریnavigational aid, navaidsواژههای مصوب فرهنگستانهر دستگاه یا افزاره یا نقشهای که در ناوبری به ناوبر کمک میکند
نواخترnova, Nواژههای مصوب فرهنگستانستارۀ متغیری که بهطور ناگهانی روشنایی آن به اندازۀ 10 تا 12 قدر افزایش مییابد
نوازشگری کردنلغتنامه دهخدانوازشگری کردن . [ ن َ زِ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لطف کردن . نواختن . عنایت و مهربانی کردن : به امّید گنجی چنان گوهری بسی کرد با او نوازشگری . نظامی .نشاندش به آزرم و دادش طعام نوازشگری کرد با او تمام . <p c
نوازش کردنلغتنامه دهخدانوازش کردن . [ ن َ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از روی مهربانی دست به سر کسی کشیدن . توسعاً، مهربانی کردن . (یادداشت مؤلف ). نواختن . تفقد کردن . مورد لطف و مرحمت قرار دادن . و نیز رجوع به نواختن و نواخت کردن شود : بدانسان که شاهان نوازش کنندبدان بن
نوازش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ، ناز کردن، بوسیدن، ماچ کردن، بوسه زدن (گرفتن)، لمس کردن، فشار دادن، نگهداشتن، دوست داشتن سر برروی شانۀ کسی گذاشتن، درآغوش گرفتن(کشیدن)، دربر گرفتن، دربر کشیدن، فشردن ناز کسی را کشیدن (خریدن) غرق بوسهکردن، بوسه باران کردن لاس زدن، لاسیدن، عشقبازی کردن
نوالغتنامه دهخدانوا. [ ن َ ] (اِخ ) ملا علی ، متخلص به نوا. از شاعران قرن سیزدهم هجری است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 616 شود.
نوالغتنامه دهخدانوا. [ ن َ ] (اِخ ) میرزا آقاجان یزدی ، متخلص به نوا. از شاعران قرن سیزدهم هجری است . رجوع به حدیقة الشعراء نسخه ٔ خطی و فرهنگ سخنوران ص 616 شود.
نوالغتنامه دهخدانوا. [ ن َ ] (اِخ ) حیدرعلی (میرزا...)، فرزند آقا محمدمهدی آسوده ٔ شیرازی ، ملقب به تاج الشعراء و متخلص به نوا. از شاعران قرن سیزدهم هجری است . او راست :پروانه وار سوختنم آرزو بُوَدامشب که آفتاب بود شمع محفلم .در پای او ز شوق دهم جان اگر کنداز راه مهر دست حمای
نوالغتنامه دهخدانوا. [ ن َ ] (اِ) وسایل زندگی . آنچه زندگی رادرخور است . (سعید نفیسی ، تعلیقات تاریخ بیهقی ، از حاشیه ٔ برهان چ معین ). روزی . قوت . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه برای حیات باید، از خورش و پوشش و آلات و جز آن . (یادداشت مؤلف ). ساز و بر
نوالغتنامه دهخدانوا. [ ن َ ] (اِخ ) احمد (سید...)، فرزند مولوی دلیل اﷲ دهلوی بدایونی ، ملقب به ظهوراﷲخان و متخلص به نوا. از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است ، به سال 1229 هَ . ق . سفری به ایران کرد و از فتحعلی شاه قاجار لقب «سعدی هند» گرفت ، سپس به هندوست
داودنوالغتنامه دهخداداودنوا. [ وو ن َ ] (ص مرکب ) دارای نوایی چون نوای داود دلکش و خوش و نغز : اشک داود چو تسبیح بباریداز چشم خوش بنالید که داودنوائید همه .خاقانی .
تاردنوالغتنامه دهخداتاردنوا. [ دِ ] (اِخ ) ناحیتی کوچک و باستانی درسرزمین فرانسه که در «اِن » و «مارن » قرار دارد.
خوش نوالغتنامه دهخداخوش نوا. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (ص مرکب ) خوش صوت . با صوت خوب . خوش صدا. خوش آواز : همه برگ او یک یک اندر هوااز آن پس چو مرغی بدی خوش نوا. اسدی (گرشاسبنامه ).در کنف فقر بین سوختگا