نواحلغتنامه دهخدانواح . [ ن َوْ وا ] (ع ص ) بسیار نوحه و زاری کننده . || (اِ) پرنده ای است شبیه قمری . (از اقرب الموارد).
نواحلغتنامه دهخدانواح . [ ن ُ ] (ع مص ) گریه و ماتم نمودن به آواز بلند. (از آنندراج ). نوح . نیاح . نیاحة. مناحة. (از اقرب الموارد). رجوع به نیاحة شود.
نواحلغتنامه دهخدانواح . [ ن ُوْ وا ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، به معنی : نواحی و حوالی و محال و ساحل و کنار دریا. (ناظم الاطباء). رجوع به نواحی شود.
نواحةلغتنامه دهخدانواحة. [ ن َوْ وا ح َ ] (ع ص ) زن بسیار نوحه و زاری کننده . (ناظم الاطباء). تأنیث نواح است . رجوع به نَوّاح و نیز رجوع به نائحة شود. || نائحة. (اقرب الموارد).
مداردیکشنری عربی به فارسینواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا , گرمسيري , مدارراس السرطان , مدارراس الجدي حاره , گرمسير
نواحرلغتنامه دهخدانواحر. [ ن َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِناحرة. (اقرب الموارد). رجوع به ناحرة شود. || ج ِ نحیرة. (منتهی الارب ). رجوع به نحیرة شود.
نواحللغتنامه دهخدانواحل . [ ن َ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناحلة. رجوع به ناحلةشود. || ج ِ ناحل ، به معنی تیغ تنک باریک .(آنندراج ). السیوف النواحل ؛ شمشیرهائی که بر اثر کثرت استعمال د
نواحیلغتنامه دهخدانواحی . [ ن َ ] (ع اِ) ناحیت ها. مناطق . ج ِ ناحیة. رجوع به ناحیة و ناحیت شود : و هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود