نه برجایلغتنامه دهخدانه برجای . [ ن َ ب َ ] (ص مرکب ) نابرجای . (فرهنگ خطی ). نابجا. بی جا : نه برجای هر کار ناسازواربود چون پلی ز آن سوی جویبار.اسدی .
نابرجایگاهلغتنامه دهخدانابرجایگاه . [ ب َ] (ص مرکب ) نابجا. نه بجا. بیمورد. بی جا. بی موقع. نامناسب : لعنت بر تو باد و بر خواجه ات و نفرین بر من باد و برین سؤال نابرجایگاه . (سندبادن
نهلغتنامه دهخدانه . [ ن ِ ] (اِخ ) شهرکی است آبادان [ از حدود خراسان ] و با کشت وبرز بسیار و پشه اندر وی نشود. (حدود العالم ). || نام ولایتی نیز بوده است از سیستان ، یکی از شع
نهلغتنامه دهخدانه . [ ن َ ] (حرف ربط) حرف نفی است که چون بر سر فعل درآید به صورت « نَ » نوشته شود و هرگاه بین آن و فعل کلمه ای یا کلماتی واقع شود به صورت «نه » آید : چون ترا د
وایلغتنامه دهخداوای . (صوت ) شبه جمله ای است دال بر تألم و افسوس و اندوه و درد و بیماری . (از فرهنگ فارسی معین ). ویل . (ترجمان القرآن ). علامت اظهار درد و ترس . سخنی است که د
خاطرلغتنامه دهخداخاطر. [ طِ ] (ع اِ)آنچه در دل گذرد. (از منتخب ) (بهار عجم ) (خیابان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فکر. اندیشه . ادراک . (ناظم الاطباء). خیال . قریحه : گر این گفت
گاهلغتنامه دهخداگاه . (اِ) عصر. دوره . زمان : و از خلق نخست که را آفرید از گاه آدم تا این زمانه . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).چنین تا بگاه سکندر رسیدز شاهان هر آنکس که آن تخت دید. فر
جالغتنامه دهخداجا. (اِ) معروف است که مکان و مقام باشد. (برهان ). محل . مَعان . مستقر. موضع: عَثار؛ جای هلاک و بدی . خُنُس ؛ جای آهوان . وَأطَه ؛ جای ژرف از آب و جای بلند و مر