نهیدةلغتنامه دهخدانهیدة. [ ن َ دَ ] (ع اِ) مغز دانه ٔ حنظل که به آرد ترتیب دهند و خورند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن طعام که از دانه ٔ خرما و حنظل و آرد سازند. (مهذب الا
نهیدلغتنامه دهخدانهید. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) نوعی از خوردنی که از مغز حنظل و آرد ترکیب کنند.(برهان قاطع). رجوع به نهیدة شود. || مسکه ٔ تنک ، و فی الصحاح : زبد نهید؛ اذا لم یکن رقیق
نهیدنلغتنامه دهخدانهیدن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نهادن . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا). گذاشتن . (برهان قاطع). نشاندن . نصب کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به نهادن شود. || تر
نهیدةلغتنامه دهخدانهیدة. [ ن َ دَ ] (ع اِ) مغز دانه ٔ حنظل که به آرد ترتیب دهند و خورند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن طعام که از دانه ٔ خرما و حنظل و آرد سازند. (مهذب الا
نهیدلغتنامه دهخدانهید. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) نوعی از خوردنی که از مغز حنظل و آرد ترکیب کنند.(برهان قاطع). رجوع به نهیدة شود. || مسکه ٔ تنک ، و فی الصحاح : زبد نهید؛ اذا لم یکن رقیق
نهیدنلغتنامه دهخدانهیدن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نهادن . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا). گذاشتن . (برهان قاطع). نشاندن . نصب کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به نهادن شود. || تر
تاوان نهادنلغتنامه دهخداتاوان نهادن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) گناه یا جرمی را بر کسی نهادن . کسی را مجرم و گنه کار دانستن : پس آنچه شما کردید تاوان آن چون بر دیگران می نهید؟ (کتاب النقض
جان ستاندنلغتنامه دهخداجان ستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . قبض روح کردن . روح را گرفتن : همه گوش یکسر بفرمان نهیداگر جان ستانید اگر جان دهید. فردوسی .جان بیگانه ستاند ملک الموت