نهوضلغتنامه دهخدانهوض . [ ن ُ ] (ع مص ) برخاستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ). بلند شدن از جای خویش . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نهض . ||
نحوضلغتنامه دهخدانحوض . [ ن ُ ] (ع مص ) کم گوشت گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ نَحْض . رجوع به نحض شود.
نِهُورْمَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی شعله کشیدن آتش ، داغ شدن تنور ، افروخته شدن هیزم ها ، مشتعل شدن
ناهضلغتنامه دهخداناهض . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از نهض و نهوض است . رجوع به نهوض شود. || چوزه ٔ مرغ بال تمام راست کرده و آماده ٔ پریدن شده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). جوجه
وقیظلغتنامه دهخداوقیظ. [ وَ ] (ع ص ) آنکه در آن ثباتی باشد که بر نهوض (برخاستن ) قادر نبود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
استنهاضلغتنامه دهخدااستنهاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برخاستن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). برخاستن فرمودن جهت کاری . طلب کوچ و برخاستن . طلب قیام کردن . طلب نهوض کردن . || برخاستن .(ز
رحلتفرهنگ مترادف و متضاد۱. حرکت، درگذشت، فوت، مردن، مرگ، موت، نزع، وفات ۲. حرکت، سفر، کوچ، کوچیدن، مهاجرت، نهوض ≠ ولادت ۳. توقف، حضر
کفةلغتنامه دهخداکفة. [ ک َف ْ ف َ ] (ع اِ) دفعه . بار. مرة. (از اقرب الموارد). || لقیته کفة کفة و لقیته کفةلکفة و کفة عن کفة،یعنی ملاقات کردم او را و مواجه با او شدم به نحوی که