نهمارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بسیار، بیحد، بیشمار، بیمر، بینهایت، زیاد، فراوان، کثیر، وافر ۲. براستی، حقیقتاً، کاملاً، واقعا ۳. مدام، همواره، همیشه
نهماردیکشنری فارسی به انگلیسیdifficult, enormous, extremity, huge, immense, infinite, multitude, superabundant, vast
نهمارلغتنامه دهخدانهمار. [ ن َ ] (ص ، ق ) چون عظیم باشد اگر کار بود اگر چیزی وشگفت بسیار است و غایت . (لغت فرس اسدی ) (اقبال ). عظیم و بی کرانه و بسیار را گویند از هرچه باشد. (او
نهمالغتنامه دهخدانهما. [ ] (اِ) اسم نبطی درخت کوهی است ، ساقش مربع و بقدر قامتی با زغبی مایل به زردی و شکوفه ٔ بعضی مایل به سفیدی و از بعضی مایل به سرخی و عمق و میان تهی و با عط
نهمازلغتنامه دهخدانهماز. [ ن َ ] (ص ) نهمار. (برهان قاطع). عظیم و بیکران باشد. (صحاح الفرس ). ظاهراً تصحیف نهمار است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نهمار شود.
نهمارلغتنامه دهخدانهمار. [ ن َ ] (ص ، ق ) چون عظیم باشد اگر کار بود اگر چیزی وشگفت بسیار است و غایت . (لغت فرس اسدی ) (اقبال ). عظیم و بی کرانه و بسیار را گویند از هرچه باشد. (او
نهمالغتنامه دهخدانهما. [ ] (اِ) اسم نبطی درخت کوهی است ، ساقش مربع و بقدر قامتی با زغبی مایل به زردی و شکوفه ٔ بعضی مایل به سفیدی و از بعضی مایل به سرخی و عمق و میان تهی و با عط
نهمازلغتنامه دهخدانهماز. [ ن َ ] (ص ) نهمار. (برهان قاطع). عظیم و بیکران باشد. (صحاح الفرس ). ظاهراً تصحیف نهمار است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نهمار شود.
نهمارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بیشمار؛ فراوان؛ بسیار؛ بینهایت؛ بیکران: ◻︎ چو ابلیس دانست کاو دل بداد / برافسانهاش گشت نهمار شاد (فردوسی۲: ۱/۳۶).۲. (صفت) قوی.۳. (صفت) دشوار؛ مشکل.۴. (صف
بتن دانهنماgranolithic concreteواژههای مصوب فرهنگستانبتن مناسب برای استفاده به عنوان نماپوشة رویههای رفتگیپذیر که با سنگدانههای خاصی که دارای سختی و بافت سطحی و شکل مناسب است، ساخته میشود