نازنینفرهنگ مترادف و متضاددلربا، دوستداشتنی، زیبا، ظریف، قشنگ، گرامی، ناز، نازآلود، نازپرورد، نازپرورده
نازنینلغتنامه دهخدانازنین . [ زَ ] (ص نسبی ) از: ناز + نین (نسبت )، دارنده ٔ ناز. معشوق لطیف و ظریف . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی که به ناز نسبت داشته باشد. (آنندراج ).
نازنین انداملغتنامه دهخدانازنین اندام . [ زَ اَ ] (ص مرکب ) نازنین بدن . لطیف اندام . نازک اندام : گفت من ترک نازنین اندام نازنین ترکتاز دارم نام .نظامی .
نازنین بدنلغتنامه دهخدانازنین بدن . [ زَ ب َ دَ ] (ص مرکب ) لطیف بدن . که بدنی نرم و لطیف و نازپرورده دارد. نازک بدن : زهی نبات که حسنی و منظری داردبه سرو قامت آن نازنین بدن چه رسد.سع