نهان دانگانفرهنگ فارسی معین( ~ . نِ) (اِمر.) به دسته ای از گیاهان گفته می شود که در آن ها تخمک در داخل برگچة بسته ای قرار دارد. این گیاهان به دو گروه تک لپه ای ها و دولپه ای ها تقسیم می شوند.
اسم ناشماراmass noun, non-count noun, uncountable nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی دال بر پدیدۀ غیرقابلشمارشی که معمولاً جمع بسته نمیشود
اسم شماراcount noun, countable nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی دال بر پدیدۀ قابلشمارشی که جمع بسته میشود
اسمnounواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع کلمه دال بر فرد یا شیء یا عمل و وضعیت، با قابلیتهایی مانند جمع بسته شدن و توصیف شدن با صفت و قرار گرفتن در جایگاه فاعل یا مفعول
اسم جمعcollective nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی با صورت مفرد که بر گروهی از افراد یا اشیا و غیره دلالت میکند
پیرادانهperispermواژههای مصوب فرهنگستانبافت ذخیرهای در دانۀ برخی از نهاندانگان که از خورش حاصل میشود
برونبَرexocarpواژههای مصوب فرهنگستانبیرونیترین لایۀ پیرابَر در میوۀ نهاندانگان متـ . روبَر epicarp, epicarpium
دروندانهendosperm 2واژههای مصوب فرهنگستانبافت ذخیرهای در دانۀ اغلب نهاندانگان که از همجوشی یکی از گیازامهها با دو هستۀ قطبی تشکیل میشود
نهانفرهنگ فارسی عمید۱. پوشیده؛ پنهان؛ نهفته.۲. (اسم) باطن؛ ضمیر.۳. منزوی.۴. غایب.۵. اندوخته.۶. ذخیره.۷. ناشناس.۸. (قید) نهانی.۹. جدا؛ دور.۱۰. (اسم) دل؛ قلب؛ اندرون.۱۱. (اسم) معنی؛ راز؛ سر.۱۲. (قید) محرمانه؛ در خفا.⟨ نهان داشتن: (مصدر متعدی) [
نهانلغتنامه دهخدانهان . [ ن ِ / ن َ ] (ص ، اِ) پنهان . مخفی . مختفی . پوشیده . مستور. مقابل پیدا و ظاهر و آشکار : بدو ماه گردان بدی در جهان بد و نیک از وی نبودی نهان . فردوسی .سراپای در زیر آهن نها
نهاندیکشنری فارسی به انگلیسیcovert, crypto-, dark, hidden, inmost, inner, masked, occult, private, secret, stealthy, subterranean, ulterior, underground, veiled
پیدا و پنهانلغتنامه دهخداپیدا و پنهان . [ پ َ / پ ِ وُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) نهان و آشکار.- پیدا و پنهان شدن ؛مخفی و آشکار گشتن : بپیدا و پنهان شدن گرد شهرز هرچ آرزو داشت ب
چشم نهانلغتنامه دهخداچشم نهان . [ چ َ / چ ِ م ِ ن ِ / ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم باطن . دیده ٔ دل . مقابل چشم عیان که چشم ظاهر باشد : بچشم نهان ، بین نهان جهان راکه چشم عیان بین نبیند نهان
خرم نهانلغتنامه دهخداخرم نهان . [ خ ُرْ رَ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) آسوده دل . مشعوف . خوشدل . (از ناظم الاطباء) : هنر گیرد این شاه خرم نهان زفرمان او شاد گردد جهان . فردوسی .خردمند و دانا و خرم نهان
خسته نهانلغتنامه دهخداخسته نهان . [ خ َ ت َ / ت ِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) خسته دل . غمگین . خسته جان . ملول . خسته خاطر : که ما تا سکندر بشد زین جهان از ایرانیانیم خسته نهان . فر
پنهانلغتنامه دهخداپنهان . [ پ َ / پ ِ ] (ص ، ق ) مخفی . پوشیده . راز. نهان . خافی . خافیة.خفاء.خفی ّ. مُدَغمر. خفوة. دفینة. مستور. باطن . نهفته . دفین . مدفون . مُدَخِمس . (منتهی الارب ). مَخبوّ. مُختفی . نامرئی . متواری . مکتوم . کتیم . در خِفاء. در خُفیه . د