ننگیلغتنامه دهخداننگی . [ ن َ ] (ص نسبی ) ننگین . سرافکنده و شرمسار و خجلت زده و بی اعتبار و بی ارج و خفیف : بکوشم که ننگی نگردم به کاربه نزدیک آن نامور شهریار. فردوسی .بدو گفت
ننگیندیکشنری فارسی به انگلیسیdisgraceful, dishonorable, ignoble, infamous, inglorious, opprobrious, scandalous, shameful, stigmatic
ننگیختنلغتنامه دهخداننگیختن . [ ن َ ت َ ] (مص منفی ) نینگیختن . مقابل انگیختن . رجوع به انگیختن شود.
ننگینلغتنامه دهخداننگین . [ ن َ ] (ص نسبی ) معیوب . زشت . (غیاث اللغات ) (از برهان قاطع) (از جهانگیری ) (ناظم الاطباء). عیب دار.(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : هست پاک و
بی ننگیلغتنامه دهخدابی ننگی . [ ن َن ْ] (حامص مرکب ) (از: بی + ننگ + ی ) از ننگ بدور بودن (از اضداد است ). (یادداشت مؤلف ). || بی عاری و بی وقاری و بی شرمی . (ناظم الاطباء) : از غ