نمگینلغتنامه دهخدانمگین . [ ن َ ] (ص مرکب ) نم آگین . نمناک . (آنندراج ). نمدار. تر. مرطوب . (ناظم الاطباء). بانم . نمگن : سماروغ گیاهی بود که اندر جاهای نمگین روید. (لغت نامه ٔ
غمقلغتنامه دهخداغمق . [ غ َ م َ ] (ع مص ) نمگین شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). نم برآمدن از زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نم نشستن بر زمین . نمناک شدن زمین .
نمگنلغتنامه دهخدانمگن . [ ن َ گ ِ ] (ص مرکب ) نمگین . نم دار. نمور. نمناک . پرنم . مرطوب : الثری ؛ خاک نمگن . (السامی فی الاسامی ).- نمگن شدن ؛ نمگین شدن . مرطوب شدن . نم گرفتن
مرطوب شدنفرهنگ مترادف و متضادنمدارشدن، نم شدن، نمگین شدن، نمناک گشتن، نمورگشتن، رطوبتدار شدن ≠ خشک شدن