نمونلغتنامه دهخدانمون . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف ) نماینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هادی . دلیل . (ناظم الاطباء).- رهنمون ؛ هادی راه . (ناظم الاطباء). راه نماینده . راهنمای
نمون کردنلغتنامه دهخدانمون کردن . [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )نمودن . اظهار کردن . بازگفتن . شرح دادن : دبیری را همانگه نزد خود خواندسخن های چو زهر از دل برافشاندز شهر و با همه شا
نمون کردنلغتنامه دهخدانمون کردن . [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )نمودن . اظهار کردن . بازگفتن . شرح دادن : دبیری را همانگه نزد خود خواندسخن های چو زهر از دل برافشاندز شهر و با همه شا
نمونشلغتنامه دهخدانمونش . [ ن ُ ن ِ / ن ِ ن ِ ] (اِمص ) راهنمائی . (فرهنگ فارسی معین ). نمودن . دلالت کردن . نشان دادن . رجوع به نمون و نمودن شود : گفت تا باشد از نمونش رای گفتن