نمودار اقلیمیclimatic diagram, climagram, climagraph, climatogram, climatograph, climogram, climographواژههای مصوب فرهنگستاننمودار معرف اطلاعات اقلیمشناختی
نمودارفرهنگ مترادف و متضاد۱. جدول، دیاگرام، طرح، منحنی، نقشه، نمونه ۲. آشکار، پدیدار، پیدا، ظاهر، مشهود، نمایان، هویدا ۳. سند، شاهد، علامت، نماد، نماینده
نمودارلغتنامه دهخدانمودار. [ ن ُ / ن ِ ] (نف ) نمایان . مرئی . (برهان قاطع). مشهود. (فرهنگ فارسی معین ). پیدا. ظاهر. آشکار. (انجمن آرا) پدیدار. هویدا. تابان . (ناظم الاطباء). چیزی
نمودارفرهنگ انتشارات معین(نُ یا نَ) [ په . ] 1 - (ص فا.) پدیدار، هویدا. 2 - (اِ.) جدولی که مقدار صعود و نزول چیزی را نشان دهد.
زیستاقلیمنگارbioclimatographواژههای مصوب فرهنگستانهر نمودار اقلیمی که برای نمایش رابطۀ اقلیم با جنبههایی از زندگی طراحی شده باشد
ایرانلغتنامه دهخداایران . (اِخ ) پهلوی ، «اِران » . به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز
بسلغتنامه دهخدابس . [ ب َ ] (ص ، ق ) پهلوی ، وس . پارسی باستان ، وسئی ، وسی . و رجوع کنید به اسفا؛ فهرست لغات پارسی نو. (حاشیه ٔ برهان قاطع، چ معین ) بمعنی بسیار باشد. (برهان
فراختنلغتنامه دهخدافراختن . [ ف َ ت َ ] (مص ) افراختن . بلند ساختن . (برهان ). فراشتن . (آنندراج ) : آهو همی گرازد گردن همی فرازدگه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا. کسائی .فراختم ع
طوسلغتنامه دهخداطوس . (اِخ ) ناحیتی است (به خراسان ) و اندر وی شهرکهاست چون طوران و نوقان و بروغون و رایکان و بنواذه و اندر میان کوههاست و اندر کوههای وی معدن پیروزه است و معدن