نمازیلغتنامه دهخدانمازی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به نماز. (ناظم الاطباء). || آنچه مربوط به نماز است . (فرهنگ فارسی معین ). || شخص نمازگزارنده و آنکه پیوسته نماز می گزارد. (ناظم
نمازی شدنلغتنامه دهخدانمازی شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاک و طاهر شدن . شسته شدن . غسل داده و پاکیزه شدن : تا نمازی نشود دیده ٔ من بنده به اشک عشق دستوری ندهد که کنم در تو نگاه
نمازی کردنلغتنامه دهخدانمازی کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شستن . تطهیر کردن . آب کشیدن . پاکیزه کردن . غسل دادن : تا بر کف پای تو تواند مالید
نمازی کنانلغتنامه دهخدانمازی کنان . [ ن َ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) شستشوکنان : به خون روی دشمن نمازی کنان سنان بر سر موی بازی کنان . نظامی .ابر به باغ آمدبازی کنان جامه ٔ خورشید نماز
بی نمازیلغتنامه دهخدابی نمازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت بی نماز. نماز نگزاردن . ترک صلوة. || کنایه از حیض آمدن زنان باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث ) (سروری ) (رشیدی )
نمازی شدنلغتنامه دهخدانمازی شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاک و طاهر شدن . شسته شدن . غسل داده و پاکیزه شدن : تا نمازی نشود دیده ٔ من بنده به اشک عشق دستوری ندهد که کنم در تو نگاه
نمازی کردنلغتنامه دهخدانمازی کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شستن . تطهیر کردن . آب کشیدن . پاکیزه کردن . غسل دادن : تا بر کف پای تو تواند مالید
نمازی کنانلغتنامه دهخدانمازی کنان . [ ن َ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) شستشوکنان : به خون روی دشمن نمازی کنان سنان بر سر موی بازی کنان . نظامی .ابر به باغ آمدبازی کنان جامه ٔ خورشید نماز
بی نمازیلغتنامه دهخدابی نمازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت بی نماز. نماز نگزاردن . ترک صلوة. || کنایه از حیض آمدن زنان باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث ) (سروری ) (رشیدی )
پیش نمازیلغتنامه دهخداپیش نمازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) امامت جماعت . عمل پیش نماز. امامت .- امثال :در پیش نمازی علم شرط نیست . (فرهنگ نظام ).
