نق زدندیکشنری فارسی به انگلیسیbadger, carp, cavil, chivvy, chivy, grumble, mutter, nag, niggle, whine
نق نقلغتنامه دهخدانق نق . [ ن ِ ن ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت طفلی بهانه جو. نام آواز طفل که چیزی را طلبد آهسته و پیوسته ، با آوازی چون گریان . (یادداشت مؤلف ). نغ نغ.
نیک نیکلغتنامه دهخدانیک نیک . (ق مرکب ) به خوبی . کاملاً. به کلی . یک باره : جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیک نیک . مولوی .گفت نادر چیز می خواهی ولیک غافل از حکم خدایی نیک نیک . مولوی .<b
نقاب زدنلغتنامه دهخدانقاب زدن . [ ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نقاب بربستن . نقاب بر رخ افکندن . نقاب پوشیدن .
نقاره زدنلغتنامه دهخدانقاره زدن . [ ن َ / ن َق ْ قا رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نقاره نواختن . طبل زدن .
نقب زدنلغتنامه دهخدانقب زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) به قصدغارت خزینه ای یا دزدی از خانه ای یا گشودن حصاری ، راهی در زیرزمین تعبیه کردن و از آن راه مخفیانه به خزینه یا خانه یا حصار داخل شدن . مخفیانه و از زیرزمین به جائی رخنه کردن و بدانجا راه یافتن : خطری کرده و در
نقش زدنلغتنامه دهخدانقش زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نقش نوشتن . (آنندراج ). رقم زدن . نگاشتن . نگاریدن . نوشتن : هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشرآیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین . خاقانی .سه فرهنگ نامه زفرخ دبیربه مشک سیه نقش زد ب
نقه زدنلغتنامه دهخدانقه زدن . [ ن ِق ْ ق َ / ق ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نق نق کردن . غرغر زدن . رجوع به نق نق شود.
نقفرهنگ فارسی عمید= ⟨ نق زدن⟨ نق زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] بهانهجویی کردن و غر زدن؛ غرغر کردن.⟨ نقنق کردن: [عامیانه] = ⟨ نق زدن
نقفرهنگ فارسی عمید= ⟨ نق زدن⟨ نق زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] بهانهجویی کردن و غر زدن؛ غرغر کردن.⟨ نقنق کردن: [عامیانه] = ⟨ نق زدن
دانقلغتنامه دهخدادانق . [ ن ِ ] (ع ص ) گول . نادان . رزد. (منتهی الارب ). || لاغر و ضعیف و فرومایه از مردم و ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آدمی و ستور لاغر زبون .
دانقلغتنامه دهخدادانق . [ ن ِ / ن َ ] (معرب ،اِ) دانگ که شش یک درهم است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داناق . (منتهی الارب ). معرب دانگ است . (غیاث ). معرب دانگ است و شرح آن ضمن بیان معنی مثقال در حرف ثاء مثلثه مذکور گردید. (کشاف اصطلاحات الفنون ). معرب دانگ و
دستینقلغتنامه دهخدادستینق . [ دَ ن َ ] (معرب ، اِ) به معنی دستینج است . (از دزی ج 1 ص 442). رجوع به دستینج و دستینه شود.
دنقلغتنامه دهخدادنق . [ دَ ](ع اِ) سپستان . (منتهی الارب ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به سپستان شود.
دنقلغتنامه دهخدادنق . [ دُ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ دَنوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ دَنوق ، به معنی کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند. (آنندراج ). رجوع به دنوق شود. || ج ِ دنیق . (ناظم الاطباء). رجوع به دنیق شود.