نقیرلغتنامه دهخدانقیر. [ ن َ ] (ع اِ)جوی استه ٔ خرما. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). چاهک دانه ٔ خرما. (صراح ) (ناظم الاطباء). چاهک پشت خسته ٔ خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چاهک پشت هسته ٔ خرما. (ناظم الاطباء). چاهک خرد که بر پشت تخم خرما باشد. (از غیاث ال
نقیرفرهنگ فارسی عمید۱. صوت؛ بانگ.۲. کندهکاری در سنگ یا چوب.۳. فرورفتگی یا شکاف روی هستۀ خرما.۴. اصل و تبار مرد.۵. کم.⟨ نقیر و قطمیر: [قدیمی]۱. کموبیش.۲. [مجاز] همهچیز.۳. [مجاز] همراه با تفضیل.
نقیرفرهنگ فارسی معین(نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) اصل و حسب . 2 - شیار روی هستة خرما. 3 - (ص .) حقیر، اندک .
نقرلغتنامه دهخدانقر. [ ن َ ] (ع اِ) آوازکی است که به زدن انگشت ابهام بر وسطی برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). انگشتک و آوازی که از زدن ابهام بر وسطی برآید. (ناظم الاطباء). آوازی که از بشکن زدن برآید. || آوازی از کام و زبان که بدان ستور را رانند. (منتهی الارب ) (از آنندراج
نقرلغتنامه دهخدانقر. [ ن َ ق َ ] (ع اِ) بیماری که در پهلوی گوسپند پدیدمی گردد. (ناظم الاطباء). || (مص ) رفتن و ضایع شدن مال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تضییعمال و تلف شدن آن . (ناظم الاطباء). گویند: اعوذ باﷲ من العقر و النقر؛ ای الزمانة و ذهاب المال . (اقرب الموارد). || خشمناک گردیدن
نقرلغتنامه دهخدانقر. [ ن َ ق ِ ] (ع ص ) خشمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غضبان . (المنجد) (از اقرب الموارد). || مبتلاء به مرض نقرة. (از المنجد). || (اِ) آب و چاه . (از المنجد). ما له بموضع کذانقر؛ ای ماء او بئر. (المنجد) (از اقرب الموارد).
نقرلغتنامه دهخدانقر. [ ن ِ ](ع اِ) چاهک دانه ٔ خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چاهک هسته ٔ خرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نقیرلولغتنامه دهخدانقیرلو.[ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، در 51هزارگزی شمال شرقی مشکین شهر در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 167 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و حبوبات ، شغل اه
نقیرةلغتنامه دهخدانقیرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) سفینه ٔ کوچک که آن را جرم گویند. (از تاج العروس ) (از متن اللغة).
حقیر نقیرلغتنامه دهخداحقیر نقیر. [ ح َ رِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، از اتباع ) خرد و خوار. (مهذب الاسماء).
انقرةلغتنامه دهخداانقرة. [ اَ ق ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ نقیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نقیر شود.
ضریبلغتنامه دهخداضریب . [ ض ُ رَ ] (اِخ ) ابن نقیر (یا نفیر) ابن سُمیر مکنی به ابوالسلیل . صحابی است . (منتهی الارب ).
ابوالسلیللغتنامه دهخداابوالسلیل . [ اَ بُس ْ س َ ] (اِخ ) ضریب بن لقیر. محدّث است . و او را ضریب بن نقیر و ضریب بن نفیر و نقیب بن سمیر نیز گفته اند.
قطمیرلغتنامه دهخداقطمیر. [ ق ِ ] (ع اِ) شکاف هسته ٔ خرما، و پوست آن ، و پوستک دانه ٔ خرما که میان دانه و خرما باشد، یا نکته ٔ سپید بر پشت دانه که خرما از وی روید. (منتهی الارب ). شق النواة، و قیل القشرة التی علیها، و قیل القشرة الرقیقة بین النواة و التمره ، وقیل النکتة البیضاء فی ظهرها. (اقرب
نَقِيراًفرهنگ واژگان قرآنگودي پشت هسته ي خرما - نقطهاي است که بر روي هسته خرما است - چيز حقير و اندکي که مرغ آن را با منقار خود از زمين بر ميدارد (کلمه نقير ، صفت مشبهه است ، و در عبارت "فَإِذاً لَّا يُؤْتُونَ ﭐلنَّاسَ نَقِيراً "به معناي اسم مفعول يعني منقور (منقار زده ) آمده است ، و عبارت است از چيز حقير و اندکي که مرغ آن
نقیرلولغتنامه دهخدانقیرلو.[ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، در 51هزارگزی شمال شرقی مشکین شهر در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 167 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و حبوبات ، شغل اه
نقیرةلغتنامه دهخدانقیرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) سفینه ٔ کوچک که آن را جرم گویند. (از تاج العروس ) (از متن اللغة).
حقیر نقیرلغتنامه دهخداحقیر نقیر. [ ح َ رِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، از اتباع ) خرد و خوار. (مهذب الاسماء).
زنقیرلغتنامه دهخدازنقیر. [ زِ ] (ع اِ) تراشه ٔناخن و پاره ای از آن . || پوست تنک سفال خرما. || مارزئته زنقیرا؛ ای شیئاً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
دولانقیرلغتنامه دهخدادولانقیر. (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه . واقع در 31هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ. آب آن از چشمه می باشد. سکنه ٔ آن 193 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="
تنقیرلغتنامه دهخداتنقیر. [ ت َ ] (ع اِ) بانگی شبیه به صفیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تنقیرلغتنامه دهخداتنقیر. [ ت َ ] (ع مص ) واپژوهیدن . (زوزنی ). بحث واپژوهیدن . کاویدن . (مجمل اللغةاز یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بازکاویدن از چیزی ، یقال : نقره و عنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاویدن چیزی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : ... همان ندامت بیند که آن