نکوزلغتنامه دهخدانکوز. [ ن َ ] (ع ص ) چاه بی آب . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). چاهی که آبش تمام شده است . (از اقرب الموارد). ناکز. (متن اللغة). ج ، نُکُز.
نکوزلغتنامه دهخدانکوز. [ ن ُ ] (ع مص ) فرورفتن آب در زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || نَکْز. نَکَز. (متن اللغة). رجوع به نکز شود.
نقوسلغتنامه دهخدانقوس . [ ن ُ ] (ع مص ) ترش شدن شراب . (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). || تباهی افکندن بین قوم . (از المنجد) (از اقرب الموارد).
چاتلانقوشلغتنامه دهخداچاتلانقوش . (ترکی ، اِ) حبةالخضراء. بَن . بَنسه . چتلانقوش . و رجوع به بَن و بَنسه شود.
چتلانقوشلغتنامه دهخداچتلانقوش . [ چ َ] (ترکی ، اِ) بن . بنه . حبةالخضراء. ضِرامه . بوکلک . بُطم . ضِرو. چتلاقوج . چتلاقوچ . میوه ٔ درخت بنه . رجوع به چتلاقوج و چتلاقوچ شود.
چرلانقوشلغتنامه دهخداچرلانقوش . [ چ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان چای پاره بخش حومه ٔ شهرستان زنجان که در 102هزارگزی باختر زنجان و 12هزارگزی راه مهرآباد به مشیما واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 363</span
منقوشلغتنامه دهخدامنقوش . [ م َ ] (ع ص ) نگاشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نگاشته و نقش و نگار کرده شده و نقاشی شده و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون . (ناظم الاطباء). نگارین . نگارکرده . نگارشده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون چادر مصقول گشته صحراچون حله ٔ منقوش
