نقلانلغتنامه دهخدانقلان . [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
نقلانلغتنامه دهخدانقلان . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه ، در 18هزارگزی مشرق ترکمان ،در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 305 تن سکنه دا
نقلانلغتنامه دهخدانقلان . [ ن ُ ] (از ع ، اِمص ) انتقال و از جائی به جائی شدن : کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش . خاقانی .بوقبی
نقلانی کردنلغتنامه دهخدانقلانی کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از آنجا که شب می خورده است به جای دیگر شدن . (یادداشت مؤلف ) : در مستی نقلانی مکن که نقلانی نامحمود بود که گفته اند الن
پیر منحنی نالانلغتنامه دهخداپیر منحنی نالان . [ رِ م ُ ح َ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سالخورده ٔ گوژپشت زاری کننده . || کنایه از چنگ خمیده است که نوازند : آن پیر بین در انحنا، موی سرش س
نقلانی کردنلغتنامه دهخدانقلانی کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از آنجا که شب می خورده است به جای دیگر شدن . (یادداشت مؤلف ) : در مستی نقلانی مکن که نقلانی نامحمود بود که گفته اند الن
نامحمودلغتنامه دهخدانامحمود. [ م َ ] (ص مرکب ) ناخوب . ناپسند. ناپسندیده . منکر. زشت : در مستی نقلانی مکن که نقلانی نامحمود بود. (قابوسنامه ). و استقبال مقدم مرا چنین ذخیره ای نامح
چنگلوکلغتنامه دهخداچنگلوک . [ چ َ گ َ ] (ص ) کسی باشد که دست و پایش سست شده باشد و کژ. (فرهنگ اسدی ). آدمی و حیوان دیگر که دست و پای او کج و ناراست باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنن
خنگ و لوکلغتنامه دهخداخنگ و لوک . [ خ ِ گ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کسی را گویندکه در جمیع چیز عاجز باشد و از او کاری برنیاید. این لغت از توابع است ؛ یعنی خنگ را بی لوک و لوک را بی خ
مرغ آبیلغتنامه دهخدامرغ آبی . [ م ُ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر مرغی که در آب زندگی می کند. (ناظم الاطباء). ابن الماء. (دهار) : مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای باژگونه به ده