نقطلغتنامه دهخدانقط. [ ن َ ] (ع مص ) نقط زدن . (تاج المصادر بیهقی ). نقط برزدن . (زوزنی ). خجک زدن حرف را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نقطه گذاشتن حرف را. (از ناظم الاطباء).
نقطلغتنامه دهخدانقط. [ ن ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ نقطه . رجوع به نقطه شود : برگرد رخش بر نقطی چند ز بسدو اندر دم او سبز جلیلی ز زمرد. منوچهری .تا حرف بی نقط بود و حرف بانقطتا خط مستو
نقطفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= نقطه: ◻︎ بلاغت نگه داشتندیّ و خط / کسی کاو بُدی چیرهتر یک نقط (فردوسی: ۶/۲۱۵).
نغطلغتنامه دهخدانغط. [ ن ُ غ ُ ] (ع ص ، اِ) مردم درازبالا . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد درازقامت . (از متن اللغة). واحد آن ناغط. (از اقرب الموارد). رجوع به ناغط شود.
نغتلغتنامه دهخدانغت . [ ن َ ] (ع مص ) موی کشیدن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). موی برکندن . (ناظم الاطباء).
نقتلغتنامه دهخدانقت . [ ن َ ] (ع مص ) مغز بیرون آوردن از استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغز از استخوان بیرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مغز استخوان را بیرون آوردن . (از
نقطه نقطهلغتنامه دهخدانقطه نقطه . [ ن ُ طَ / طِ ن ُ طَ/ طِ ] (ص مرکب ) خال خال . پر خال و نقط : گر ز نصرت نه حامله است چرانقطه نقطه است پیکر تیغش . خاقانی .- نقطه به نقطه ؛ به طور د
نقطةلغتنامه دهخدانقطة. [ ن ُ طَ ] (ع اِ) خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خجک که بر حرف معجمه گذارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از نا
نقطیلغتنامه دهخدانقطی . [ ن ُ ق َ ](ص نسبی ) منسوب به نقطه . رجوع به نقط و نقطه شود.- ملانقطی . رجوع به همین مدخل شود.
نقطهفرهنگ انتشارات معین(نُ ط ) [ ع . نقطة ] (اِ.) 1 - علامتی ریز و گرد و چهارگوش که در زیر یا روی بعضی از حروف الفبا می گذارند. 2 - محل ، جا. 3 - مرکز. 4 - نکته . ج . نقاط . نقط . ؛