نقصدیکشنری عربی به فارسینقص , کمي , کمبود , کسر , ناکارايي , نقطه ضعف , صعف اخلا قي , ضعف , تيغه شمشير , عيب , نابسندگي , نارسايي , نامناسبي , بي کفايتي , عدم تکافو , کسري
نَقُصُّفرهنگ واژگان قرآنازداستان سرایِِي می کنیم-حکايت می کنیم - داستان نقل می کنیم- قصّه می گوییم(کلمه قص به معناي دنباله جاي پا را گرفتن و رفتن ويا خود رد پاست و چون در قصه گفتن نيز
جانبازانواژهنامه آزادافرادی که جان خود با فداکاری را در راه وطن به خطر انداخته و دچار آسیب و یا نقص عضو گردیده اند. جمع جانباز
پروتزفرهنگ انتشارات معین(پُ رُ تِ) [ فر. ] (اِ.) ~هر نوع وسیلة مصنوعی جانشین برای جبران نقص عضو، حفظ زیبایی یا هر دو. مانند دندان ، چشم یا پای مصنوعی .