نقشدیکشنری عربی به فارسیبرجسته کاري درجواهر وسنگ هاي قيمتي , رنگ هاي مابين قرمز مايل به ابي يا قرمزمايل به زرد , جواهر تراشي کردن , قلم زني , نوشته , کتيبه , ثبت , نقش , نوشته خطي
مهاجم قدرتیpower forwardواژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، بازیکن گوش قوی و پرتابگری که میتواند نقش بازیکن میانی را بازی کند
ترنابازیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی بازی دستهجمعی که با انداختن قاب بهوسیلۀ بازیکنان، شاه، وزیر، جلاد، و دزد را مشخص میکنند و جلاد به دستور شاه و با مشورت وزیر، بازیکن نقش دزد را معمولاً ب
بازی کنانلغتنامه دهخدابازی کنان . [ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال بازی کردن . مشغول بازی . بازی کننده . || بمجاز. خوشحال . مسرور. (ناظم الاطباء) : ابر بباغ آمده بازی کنان جامه ٔ خ
پستفرهنگ انتشارات معین( ~.) [ فر. ] (اِ.) 1 - کار رساندن نامه ها و بسته ها از جایی به جای دیگر. 2 - سازمانی که عهده دار این کار است . 3 - محل خدمت . 4 - شغل و مقام اداری . 5 - وظیفة