نقرةدیکشنری عربی به فارسی() از خود بيخود شدن , تلنگر , ضربت سبک وناگهاني , تلنگر زدن , گستاخ , جسور , پر رو
نقره کوبفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه مفتول یا پولک نقره بر اشیا نصب میکند.۲. (صفت مفعولی) چیزی که بر آن مفتول یا پولک نقره کوبیده باشند.
کوبیلغتنامه دهخداکوبی . (حامص ) با کلمات دیگر ترکیب و معنی حاصل مصدری از آنها اراده می شود مانند: آهن کوبی . ادویه کوبی . باروت کوبی . بوریاکوبی . جاده کوبی . خال کوبی . خرمن کو
سلجوقیانلغتنامه دهخداسلجوقیان . [ س َ ] (اِخ ) سلاجقه . خاندانی ترک که از 429 هَ .ق . تا 700 هَ .ق . در آسیای غربی سلطنت کردند ظهور این خاندان در تاریخ اسلام از وقایع بزرگ و بمنزله
صنایعلغتنامه دهخداصنایع. [ ص َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ صَنیع. (منتهی الارب ). ج ِ صَنیعَه . (المنجد) (مهذب الاسماء). رجوع به صنیع، صنیعة و صنائع شود : از هر صنایعی که بخواهی بر او اثروز