نقره کاریلغتنامه دهخدانقره کاری . [ن ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل نقره کار : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .بر عطارد ز نقره کاری دست رنگی از کوزه ٔ رصاصی ب
نقرةدیکشنری عربی به فارسی() از خود بيخود شدن , تلنگر , ضربت سبک وناگهاني , تلنگر زدن , گستاخ , جسور , پر رو
کاریلغتنامه دهخداکاری . (ص نسبی ) شخصی که از او کارها آید. (برهان ). فعال . مفید. کارکن . شدیدالعمل . عامل . فاعل . فاعله . زرنگ . آنکه بسیار کار کند. مرد کاری . گاو کاری : گر ت
اشکباریلغتنامه دهخدااشکباری . [ اَ ] (حامص مرکب ) اشک باریدن . گریستن : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .و رجوع به اشک باریدن شود.
زرکوبیلغتنامه دهخدازرکوبی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل زرکوب . طلاکاری . (فرهنگ فارسی معین ) : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .|| (ص نسبی ) زرکوبی شده
هایلبرونلغتنامه دهخداهایلبرون . [ رُ ] (اِخ ) شهری است در آلمان ، در ایالت بادن - ورتمبرگ که در ساحل رود نکار و در محل تقاطع خطوط کریل شایم و اپینگن واقع شده و تا اشتوتگارت 33 میل ف
الکتریسیتهلغتنامه دهخداالکتریسیته . [ اِ ل ِ سی ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) مأخوذ است از کلمه ٔ ایلقطرون (الکترون ) بمعنی کهربا یا عنبر اشهب . (یادداشت مؤلف ). الکتریسیته نام یکی از شکلهای