نفطاندازیلغتنامه دهخدانفطاندازی . [ ن َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل نفطانداز. رجوع به نفت اندازی شود : هندویی نفطاندازی همی آموخت . حکیمی گفت : تو را که خانه نیین است ، بازی نه این است . (
نفت اندازیلغتنامه دهخدانفت اندازی . [ ن َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل نفت انداز. آتشبازی : هندوئی نفت اندازی همی آموخت حکیمی گفت ترا که خانه نئین است بازی نه این است . (گلستان سعدی ).
نفت اندازیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاز فنون جنگی که چیزهای آلوده به نفت را آتش میزدند و به طرف دشمن میانداختند.
نفطاندازلغتنامه دهخدانفطانداز. [ ن َ اَ ] (نف مرکب ) نفت انداز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نفاطة. (دهار). رجوع به نفت انداز شود : و نفطاندازان آتش در هوا پران می کردند و سوار و اسب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی البتی الکاتب . مکنی به ابوالحسن . هنگامی که القادر باﷲدر بطیحه اقامت داشت احمدبن علی کاتبی وی میکرد و آنگاه که بخلافت رسید ازجان
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن مصعب . ابن خلکان نام و نسب او را بدین طریق یاد کرده است ؛ ابوالطیب ، طاهربن الحسین بن مصعب رزیق بن ماهان . و گوید: در جای دیگر
اندازلغتنامه دهخداانداز.[ اَ ] (اِمص ) به معنی مصدر است که انداختن باشد. (از برهان قاطع). عمل انداختن . (فرهنگ فارسی معین ).- بارانداز ؛ آنجا که بار فرود می آورند: بارانداز کشتی
نفطاندازلغتنامه دهخدانفطانداز. [ ن َ اَ ] (نف مرکب ) نفت انداز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نفاطة. (دهار). رجوع به نفت انداز شود : و نفطاندازان آتش در هوا پران می کردند و سوار و اسب
چرخیلغتنامه دهخداچرخی . [ چ َ ](ص نسبی ، اِ) هر چیز که چرخ زننده باشد، مانند کبوتر چرخی و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کبوتر چرخی که در هوا معلق زند. || جنسی ا