نفس درازیلغتنامه دهخدانفس درازی . [ ن َ ف َ دِ ] (حامص مرکب ) زیاده گوئی . (آنندراج ). پرگوئی . یاوه گوئی . (ناظم الاطباء) : یک دم بس است هستی گر هست سرفرازی عمر زیاد نَبْوَد غیر از
نفس درازلغتنامه دهخدانفس دراز. [ ن َ ف َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از درازنفس و پرگوی . (از آنندراج ) (برهان قاطع). پرگوی . پرحرف . (ناظم الاطباء).
نَفْسٍفرهنگ واژگان قرآننفـْس - جان - خود (کلمه نفس در اصل به معناي همان چيزي است که به آن اضافه ميشود مثلاً "نفس الانسان" يعني خود انسان و"نفس الحجر" يعني خود سنگ است)
kitsدیکشنری انگلیسی به فارسیکیت ها، بسته لوازم، سطل، چمدان، بچه گربه، تغار، توشه سرباز، اسباب کار، بنه سفر، بچه زاییدن
دست بازیلغتنامه دهخدادست بازی . [ دَ ] (حامص مرکب ) ملاعبة با معشوق کردن . (غیاث ). کنایه از انبساط و ملاعبت . (آنندراج ). بازی کردن و دست بر سر و روی معشوق کشیدن که به عربی ملاعبه
نفسلغتنامه دهخدانفس . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) دم . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). دمه . (دهار) (مهذب الاسماء). هوائی که از دهان موجود زنده در
تفکلغتنامه دهخداتفک . [ ت ُ ف َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد میان تهی به درازی نیزه که گلوله ای ازگل ساخته در آن نهند و پف کنند تا بزور نفس ، آن بیرون آید و جانور کوچک مانند گنجشک به
تزتکلغتنامه دهخداتزتک . [ ت ُ ت َ] (اِ) تفک دهن را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). تفک دهن را گویند و آن چوبی باشد میان خالی به درازی نیزه که با گلوله ٔ گل و زور نفس گنجشک و امثال آن
دمیدنلغتنامه دهخدادمیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دم زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). نفس کشیدن . (برهان ). نفس بیرون دادن . نفس زدن . (یادداشت مؤلف ): فح ، فحفحة؛ دمیدن در خواب .(منته