نفرت گرفتنلغتنامه دهخدانفرت گرفتن . [ ن ِ رَ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) بیزار شدن . رمیدن : مردم از او سیر نگردد و طبع نفرت نگیرد. (نوروزنامه ).
نفرتفرهنگ مترادف و متضاداشمئزاز، اکراه، انزجار، بیزاری، بیمیلی، تنافر، تنفر، رمیدگی، کراهت، کینه، نقار ≠ عشق
نفرتدیکشنری فارسی به انگلیسیaversion, detestation, disgust, distaste, execration, hate, hatefulness, hatred, odium, phobia, repugnance, venom
نفرتلغتنامه دهخدانفرت . [ ن ِ رَ ] (ع اِمص ) رمیدگی . نوعی رمیدگی از چیزی . (غیاث اللغات ). بیزاری . اشمئزاز. رمیدگی . ناخواهانی . (یادداشت مؤلف ). فرار. گریز. هزیمت . هول . تر
رمیدنلغتنامه دهخدارمیدن . [ رَ دَ ] (مص ) نفرت گرفتن . (آنندراج ). احتراز نمودن بواسطه ٔ نفرت و کراهت . (ناظم الاطباء). شمیدن . (برهان ). انحیاش . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیه
عیبجولغتنامه دهخداعیبجو. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب جوی . عیب جوینده . که تفحص بدیها و معایب دیگران کند تا آشکار سازد. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) : ازین نازک طبعی ،
عق گرفتنلغتنامه دهخداعق گرفتن . [ ع ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). تهوع دست دادن . اشکوفه افتادن . || غالباً به معنی مجازی و برای نشان دا
فاصله گرفتنلغتنامه دهخدافاصله گرفتن . [ ص ِ ل َ / ل ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چند قدم با کسی فاصله گرفتن ؛ کنایه از احترام قائل شدن نسبت به او. (یادداشت بخط مؤلف ). || دوری کردن بسبب
کخلغتنامه دهخداکخ . [ ک ِ ] (اِ) لفظی است که بجهت نفرت فرمودن اطفال از چیزی که نخواهند به ایشان بدهند یا خواهند از ایشان پس بگیرند گویند. (برهان ). در آذربایجان چون خواهند اطف