نفخلغتنامه دهخدانفخ . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) ناز. بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فخر. کبر. (اقرب الموارد). تکبر. (ناظم الاطباء): ذونفخ ؛ ذو کبر و فخر. (منتهی الارب ). || بلند برآمدگی روز. || بلندشدگی چیزی از بادی که در آن پدید آید. دمیدگی . پربادشدگی . آماس . (ناظم الاطباء). آماس
نفخلغتنامه دهخدانفخ . [ ن ُ ف ُ ] (ع ص ) مرد پر از جوانی . (منتهی الارب ). پر از جوانی . (از اقرب الموارد). مرد در کمال جوانی . (ناظم الاطباء). یقول : شاب نفخ و جاریة نفخ . (از اقرب الموارد).
نفخفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) اتساع معده و رودهها در اثر تجمع گاز.۲. [قدیمی] دمیدن با دهان؛ پف کردن.۳. [قدیمی] باد کردن.
نفیخلغتنامه دهخدانفیخ . [ ن َ ] (ع ص ) آنکه بر وی خدمت آتش دمیدن باشد. (منتهی الارب ). که گماشته شده و مأمور دمیدن بر آتش است . (از اقرب الموارد). || (مص ) نفخ . (اقرب الموارد). رجوع به نَفخ شود.
يُنفَخُفرهنگ واژگان قرآندميده می شود (نفخ به معناي دميدن هوا در داخل جسمي است بوسيله دهان يا وسيلهاي ديگر - اين معناي لغوي نفخ است ، ولي آن را بطور کنايه در تاثير گذاشتن در چيزي و يا القاء امر غير محسوسي در آن چيز استعمال ميکنند )
نَفَخَفرهنگ واژگان قرآندميد(نفخ به معناي دميدن هوا در داخل جسمي است بوسيله دهان يا وسيلهاي ديگر - اين معناي لغوي نفخ است ، ولي آن را بطور کنايه در تاثير گذاشتن در چيزي و يا القاء امر غير محسوسي در آن چيز استعمال ميکنند )
نُفِخَفرهنگ واژگان قرآندمیده شد (نفخ به معناي دميدن هوا در داخل جسمي است بوسيله دهان يا وسيلهاي ديگر - اين معناي لغوي نفخ است ، ولي آن را بطور کنايه در تاثير گذاشتن در چيزي و يا القاء امر غير محسوسي در آن چيز استعمال ميکنند )
نفخ کردنلغتنامه دهخدانفخ کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به نفخ مبتلا شدن . آماس کردن . ورم کردن . رجوع به نفخ شود.
نفختلغتنامه دهخدانفخت . [ ن َ خ َ ] (ع اِ) نفخة. رجوع به نفخة شود.- نفخت صور ؛ دردمیدن صور : گیتی به مثل سرای کار است تاروز قیام و نفخت صور.ناصرخسرو.
نفخاءلغتنامه دهخدانفخاء. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) زمین بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پشته ٔ نرم خاک . (منتهی الارب ). پشته از خاک نرم . (ناظم الاطباء). زمین نرم مرتفع. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مثل النبخاء. (اقرب الموارد) . || اعلای استخوان ساق . (منتهی الارب ) (آنندراج
نفخهلغتنامه دهخدانفخه . [ ن َ خ َ / خ ِ ] (از ع ، اِ) نفخة. یک بار دمیدگی . (از ناظم الاطباء). یک بار دمیدن . (غیاث اللغات ). رجوع به نفخة شود. || دم . (یادداشت مؤلف ).- تا نفخه ٔ صور ؛ تا روز قیامت . تا صبح محشر. تا ابد <span cla
نفخةلغتنامه دهخدانفخة. [ ن َ خ َ ] (ع اِ) یک بار دمیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واحد نفخ است . رجوع به نفخ و نفخه شود. || آماس شکم . (منتهی الارب )(دهار) (آنندراج ). نُفخَة. نِفخَة. (منتهی الارب ).
نفخاتلغتنامه دهخدانفخات . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) دمیدنهای باد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ِ نفخة. رجوع به نفخة شود.
نفختلغتنامه دهخدانفخت . [ ن َ خ َ ] (ع اِ) نفخة. رجوع به نفخة شود.- نفخت صور ؛ دردمیدن صور : گیتی به مثل سرای کار است تاروز قیام و نفخت صور.ناصرخسرو.
نفخ کردنلغتنامه دهخدانفخ کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به نفخ مبتلا شدن . آماس کردن . ورم کردن . رجوع به نفخ شود.
نفخ انگیزلغتنامه دهخدانفخ انگیز. [ ن َ اَ ] (نف مرکب ) غذای باددار. غذائی که خوردنش تولید نفخ در شکم و معده کند.
نفخاءلغتنامه دهخدانفخاء. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) زمین بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پشته ٔ نرم خاک . (منتهی الارب ). پشته از خاک نرم . (ناظم الاطباء). زمین نرم مرتفع. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مثل النبخاء. (اقرب الموارد) . || اعلای استخوان ساق . (منتهی الارب ) (آنندراج
نفخهلغتنامه دهخدانفخه . [ ن َ خ َ / خ ِ ] (از ع ، اِ) نفخة. یک بار دمیدگی . (از ناظم الاطباء). یک بار دمیدن . (غیاث اللغات ). رجوع به نفخة شود. || دم . (یادداشت مؤلف ).- تا نفخه ٔ صور ؛ تا روز قیامت . تا صبح محشر. تا ابد <span cla
دنفخلغتنامه دهخدادنفخ . [ دَ ف َ ] (ع ص ) سطبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستبر و گنده و تناور. (ناظم الاطباء).
ذوات النفخلغتنامه دهخداذوات النفخ . [ ذَ تُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آلاتی موسیقی که با دمیدن نفس آدمی یا هوا نغمه کند. قسم اوّل چون نای و شیپور و سورنا و کرنا و قره نی و قسم ثانی چون ارغنون ونای انبان و اُرگ و پیانو و امثال آن .
قنفخلغتنامه دهخداقنفخ . [ ق َ ف َ ] (ع اِ) گیاهی است . || بلای سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قنفخلغتنامه دهخداقنفخ . [ ق ِ ف ِ ] (ع اِ) گیاهی است . || بلای سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَنفَخ شود.