نغللغتنامه دهخدانغل . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) پسر زنا . (منتهی الارب )(آنندراج ). زنازاده که فاسدالنسب است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نَغِل . (اقرب الموارد) (متن اللغة) (ال
نغللغتنامه دهخدانغل . [ ن َ غ َ ] (ص ) ژرف . دوراَندرون . (یادداشت مؤلف از حفان ). رجوع به نُغُل شود : نغل چاهی است این چاه طبیعت مشو زنهار گمراه از طبیعت .عطار.
نغللغتنامه دهخدانغل . [ ن َ غ ِ ] (اِ) کنده ای باشد از برای گوسپندان و راهگذریان بکنند تا به شب بدان خانه اندرشوند در دشت و دامن کوه . (لغت فرس اسدی ص 327). و به تازی کهف گویند
نغللغتنامه دهخدانغل . [ ن َ غ ِ ] (ع ص ، اِ) پسر زنا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بدنسب . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). زنازاده را گویند بعلت فساد نسبش . (از اقرب الموارد) (از
نقلدیکشنری عربی به فارسیورابري , ورابردن , انقال دادن , واگذار کردن , منتقل کردن , انتقال واگذاري , تحويل , نقل , سند انتقال , انتقالي , تزريق , نقل وانتقال , رسوخ , تزريق خون , فرا فر
نقلفرهنگ مترادف و متضاد۱. انتقال، جابجایی، حمل ۲. حکایت، داستان، قصه ۳. بازگویی، گزارش ۴. ترجمان، ترجمه، تعبیر، تفسیر ۵. بیان، روایت ۶. بازگو، بازگویی، ذکر
نغلةلغتنامه دهخدانغلة. [ ن ُ ل َ ] (ع اِمص ) تباهی پوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تباهی پوست در دباغت . (ناظم الاطباء). اسم است از انغل الادیم . (اقرب الموارد).
نغلةلغتنامه دهخدانغلة. [ ن َ غ ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث نَغِل به معنی دختر زنازاده . (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نغل شود. || فاسد. نغیل . (المنجد). || جوزة نغلة؛ چهارمغز
نغلةلغتنامه دهخدانغلة. [ ن َل َ ] (ع ص ) تأنیث نغل . (از منتهی الارب ). دختر زنازاده . (از اقرب الموارد). نَغِلَة. (اقرب الموارد).
پیر منحنی نالانلغتنامه دهخداپیر منحنی نالان . [ رِ م ُ ح َ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سالخورده ٔ گوژپشت زاری کننده . || کنایه از چنگ خمیده است که نوازند : آن پیر بین در انحنا، موی سرش س
نغلةلغتنامه دهخدانغلة. [ ن َ غ ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث نَغِل به معنی دختر زنازاده . (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نغل شود. || فاسد. نغیل . (المنجد). || جوزة نغلة؛ چهارمغز
نغلةلغتنامه دهخدانغلة. [ ن َل َ ] (ع ص ) تأنیث نغل . (از منتهی الارب ). دختر زنازاده . (از اقرب الموارد). نَغِلَة. (اقرب الموارد).
نغلةلغتنامه دهخدانغلة. [ ن ُ ل َ ] (ع اِمص ) تباهی پوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تباهی پوست در دباغت . (ناظم الاطباء). اسم است از انغل الادیم . (اقرب الموارد).