نغارلغتنامه دهخدانغار.[ ن َغ ْ غا ] (ع ص ) جرح نغار؛ زخم که خون از وی روان باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة).
نقارلغتنامه دهخدانقار. [ ن َق ْ قا ] (اِخ ) حسن بن داودبن حسن بن عون بن منذربن صبیح قرشی اموی کوفی ، مکنی به ابوعلی ، معروف به نقار از نحویون و قاریان قرن چهارم هجری قمری است ،
نقارلغتنامه دهخدانقار. [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) کنده گر. (مهذب الاسماء). که بر سنگ یا چوب کنده گری کند و آنکه روی رکاب یا لجام اسب نقاشی کند. که حرفه اش نقارة است . (از اقرب الموارد
نقارلغتنامه دهخدانقار. [ ن ِ ] (ع اِ) کینه . عناد. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). گفت و شنود و اختلاف و نزاع و دشمنی و کدورت . (ناظم الاطباء). ستیز. کدورت . آزردگی . نزاع . جدال
ناراحتگویش اصفهانی تکیه ای: nârâhat طاری: nârâhat طامه ای: nârâhat طرقی: nârâhat کشه ای: nârâhat نطنزی: nârâhat