نعوظلغتنامه دهخدانعوظ. [ ن ُ ] (ع مص ) برخاستن نره ٔ کسی . (از منتهی الارب ). برخاستن و راست شدن ذکر. (از متن اللغة). قیام الذکر. (تاج المصادر بیهقی ). برپای شدن مردی . برخاستن
erectileدیکشنری انگلیسی به فارسینعوظ، قابل نعوظ، قابل نصب، راست شدنی، سیخ شدنی، راست کردنی، بلند کردنی، نصب کردنی
انعاظلغتنامه دهخداانعاظ. [ اِ ] (ع مص ) برخیزانیدن نره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به نعوظ داشتن . (بحر الجواهر). نعوظ آوردن . ایستاده کردن نره . تحریک . (یادداشت مؤلف ) :
حرقفی اسفنجیلغتنامه دهخداحرقفی اسفنجی . [ ح َ ق َ اِ ف َ ] (ص نسبی ) (عضله ٔ...) عضله ٔ کوچکی است واقع در طول شاخه ٔورک و ریشه ٔ اعضاء اسفنجی . این عضله در مردان قسمت خلفی کانال ادرار ر
مسلغتنامه دهخدامس . [ م َس س ] (ع مص ) بسودن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن ، و دست زدن و آزمودن و
پنج انگشتلغتنامه دهخداپنج انگشت . [ پ َ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) مجموع انگشتان هر یک از دست و پا که به کف پیوسته است . || انگشته ، و آن افزاریست که برزگران بدان دانه و کاه به باد دهند تا