نعماءلغتنامه دهخدانعماء. [ ن َ ] (ع اِ) نعمت ها . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). رجوع به نَعما شود. || آسایش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). نعمت . (از غیاث اللغات ) (منتهی الار
نَعْمَاءَفرهنگ واژگان قرآنانعامي و نعمتهايي که اثر آن بر صاحبش ظاهر باشد (نعمت :هر چيز سازگار با طبع و مفيد و لذت بخش)
نعمانیلغتنامه دهخدانعمانی . [ ن ُ نی ی / ن ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به نعمانیه که دیهی است در مصر. (ریحانة الادب ج 4 ص 221). || منسوب است به نعمانیه که موضعی است بین واسط و بغداد د
نعمالغتنامه دهخدانعما. [ ن َ ] (ع اِ) نعماء. نعمت ها. رجوع به نعماء شود : گویند عالمی است خوش و خرم بی حد و منتهاست در او نعما. ناصرخسرو.ز آنجا همی آید اندرین گنبداز بهر من و تو
اضرلغتنامه دهخدااضر. [ اَ ض ُرر ] (ع اِ) ج ِ ضَرّاء. فراء گفت : اگر بأساء و ضراء را براَبْؤُس و اَضُرّ جمع ببندند، چنانکه نَعماء بمعنی نعمت را بر اَنْعُم جمع می بندند، جایز ا
انعملغتنامه دهخداانعم . [ اَ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ نِعمَة. رجوع به نعمة شود. || ج ِ نُعم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نعم شود. || ج ِ نَعماء. (از اقر
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) کندی زیدبن حسن بن سعید بغدادی مقری نحوی . نامه ٔ دانشوران در ترجمه ٔ احوال او آرد: کنیتش ابوالیمن و از بزرگان علمای ادب و نحو است