نعاللغتنامه دهخدانعال . [ ن َع ْ عا ] (ع ص ) نعل بند. که نعل بر ستوران بندد : آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی جز به شش میخ برآن نعل نبندد نعال .فرخی .
نعاللغتنامه دهخدانعال . [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نعل ، به معنی کفش است . رجوع به نَعل شود : همچو زمین خواهد آسمان که بیفتدتا بدهد بوسه بر نعال محمد. سعدی . || نعل اسب . (از غیاث اللغات ) : گشته از میخ نعال مرک
تعمیر سوراخ مَنجیدnail hole repairواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تعمیر سوراخهای تایر، در مواردی که قطر سوراخ ایجادشده در تایر باری تا 9/5 میلیمتر و در تایر سواری تا 6 میلیمتر باشد و سوراخ تا شانه دستکم 2/5 سانتیمتر فاصله داشته باشد
زخمهای ناخنیfinger nail pizzicatoواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اجرای زخمهای که در آن از ناخن استفاده میشود
نهاللغتنامه دهخدانهال . [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناهل . رجوع به ناهل شود. || ج ِ ناهلة. رجوع به ناهلة شود.
نهالفرهنگ فارسی عمید= نهالی: ◻︎ به روز جوانی بدین مایهسال / چرا خاک را برگزیدی نهال (فردوسی: ۶/۱۲۵ حاشیه).
نعالیلغتنامه دهخدانعالی . [ ن ِ ] (ص نسبی ) کفش ساز. نعلین ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به نِعالی ّ شود. || (اِ) کفش . پااوزار. (ناظم الاطباء).
نعالیلغتنامه دهخدانعالی . [ ن ِ لی ی ] (ع ص نسبی ) این انتساب عمل وفروش نعلین و انواع پاپوش را می رساند. (از سمعانی ).منسوب به نِعال . نَعّال . نعلبند. نعلساز. کفش ساز.
صف نعاللغتنامه دهخداصف نعال . [ ص َف ْ ف ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )صف آخرین که بجانب بیرون باشد که اهل مجلس متصل آن نعلین از پا گذارند. (غیاث اللغات ). پای ماچان . کفش کن . انتهای مجلس . نزدیک کفش کن . مقابل صدر : وز گاه بیفتد بسوی چاه فرودین وز صدر برانندسو
نعالیلغتنامه دهخدانعالی . [ ن ِ ] (ص نسبی ) کفش ساز. نعلین ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به نِعالی ّ شود. || (اِ) کفش . پااوزار. (ناظم الاطباء).
نعالیلغتنامه دهخدانعالی . [ ن ِ لی ی ] (ع ص نسبی ) این انتساب عمل وفروش نعلین و انواع پاپوش را می رساند. (از سمعانی ).منسوب به نِعال . نَعّال . نعلبند. نعلساز. کفش ساز.
کنعاللغتنامه دهخداکنعال . [ ک َ ] (ص ) بازی که سر و بدن خود را بلند کند چون شکار خود را بیند. || مردی که از پی زنان بلند شود. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 250). || آزمند طعمه و شکار. (ناظم الاطباء). اشتی
انعاللغتنامه دهخداانعال . [ اِ ] (ع مص ) نعل بستن در پای ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نعل بستن ستور را و موزه را. (تاج المصادر بیهقی ). || بسیارنعل شدن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) سپیدی میان سم و رسغ اسب تا که از رسغ درنگذرد و چون
صف النعاللغتنامه دهخداصف النعال . [ ص َف ْ فُن ْ ن ِ ] (ع اِ مرکب ) صف آخرین که بجانب بیرون باشد، که اهل مجلس متصل آن نعلین از پا گذارند. (آنندراج ). آنجا که مردمان کفش و نعلین از پا بیرون آورند و درون روند : صف ّ پیشین شیعیان حیدرندجزکه شیعت ، دیگران صف النعال .<br
صف نعاللغتنامه دهخداصف نعال . [ ص َف ْ ف ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )صف آخرین که بجانب بیرون باشد که اهل مجلس متصل آن نعلین از پا گذارند. (غیاث اللغات ). پای ماچان . کفش کن . انتهای مجلس . نزدیک کفش کن . مقابل صدر : وز گاه بیفتد بسوی چاه فرودین وز صدر برانندسو