نظمی خراسانیلغتنامه دهخدانظمی خراسانی . [ ن َ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) از شاعران قرن نهم هجری قمری و معاصر با سلطان حسین بایقراست . او راست :با دیگران به خنده ٔ شیرین کنی نگاه با ما به زهر چشم
نظمیلغتنامه دهخدانظمی . [ ن َ ] (اِخ ) محمدبن رمضان (شیخ ...) متخلص به نظمی ، از شاعران و مشایخ خلوتیه ٔ عثمانی است (1032 - 1112 هَ . ق .). او راست :دیوان اشعار و معیارالطریق .
نظمیلغتنامه دهخدانظمی . [ن َ ] (اِخ ) منشی مولچند اﷲآبادی ، از پارسی گویان هنداست . مؤلف صبح گلشن این بیت را از او آورده است :خواهم به یک سؤال دهم هر دو کون رامحروم کس مباد ز
نظمی بلخیلغتنامه دهخدانظمی بلخی . [ ن َ ی ِ ب َ ](اِخ ) (ملا...) از شعرای قرن یازدهم هجری قمری است . در بلخ ملازم ندر محمدخان بود و در عهد جهانگیر پادشاه سفری به هندوستان رفت و به وط
نظمی تبریزیلغتنامه دهخدانظمی تبریزی . [ ن َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) نظام الدین علی ، جوهرشناس تبریزی متخلص به نظمی ، از شعرای متوسط قرن دهم هجری قمری است ، در عهد سلطنت اکبر شاه به هندوستان ر
شهرآشوبلغتنامه دهخداشهرآشوب . [ ش َ ] (نف مرکب ) آشوبنده ٔ شهر. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). که شهر را به آشوب و فتنه و فساد کشد. || کسی که در حسن و جمال ، فتنه ٔ شهری باشد. کس
ایرانلغتنامه دهخداایران . (اِخ ) پهلوی ، «اِران » . به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز
دستبردلغتنامه دهخدادستبرد. [ دَ ب ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) دست بردن . بازی و گرو بردن از حریف . (برهان ). بازی بردن . (آنندراج ). بردن بازی . (از انجمن آرا). گرو برای حریف
خراسانیلغتنامه دهخداخراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) سلیمان بن یسار خراسانی ، مکنی به ابوایوب از بزرگان بود و بشام و مصر می گشت . او از ثقاتی چون ابن عینینه و جز او احادیثی دارد و البته اح
کامل خراسانیلغتنامه دهخداکامل خراسانی . [ م ِ ل ِ خ ُ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین آرد: اسم شریفش ملامحمد اسماعیل و اصلش از قریه ٔ ارغد بوده و سالها تحصیل کمالات نمود. به صحبت اکابر دین