نظرتلغتنامه دهخدانظرت . [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) نظرة. نگاه کردن : بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن ز وچرگر. زینبی (یادداشت مؤلف ).تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشم
نضرتلغتنامه دهخدانضرت . [ ن َ رَ ](ع اِمص ) تازگی . (غیاث اللغات ). نضرة. رجوع به نَضرَة شود : یا در چمن دل او خضرتی و نضرتی ظاهر شود. (سندبادنامه ص 53). حرقت حرفت ادب در او رسی
نظرتنگگویش اصفهانی تکیه ای: xesis طاری: xesis طامه ای: čamtang طرقی: baxil / nezartang کشه ای: nazartang نطنزی: čamtang
نظرتنگیلغتنامه دهخدانظرتنگی . [ ن َ ظَ ت َ ] (حامص مرکب ) کوتاه نظری . چشم تنگی . تنگ چشمی . خردک نگرشی . (یادداشت مؤلف ). نظرتنگ بودن . رجوع به نظرتنگ شود.
نظرتنگلغتنامه دهخدانظرتنگ . [ ن َ ظَت َ ] (ص مرکب ) مرادف تنگ چشم . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). ناتوان بین . (از آنندراج ). خردک نگرش . بخیل . کوتاه نظر. چشم تنگ . ممسک . (یاددا
تَسْتَکْثِرُفرهنگ واژگان قرآندر نظرت بزرگ بیاید(در جمله "وَلَا تَمْنُن تَسْتَکْثِرُ "کارخیرت در نظرت بزرگ نیاید)