نظربازلغتنامه دهخدانظرباز. [ ن َ ظَ ] (نف مرکب ) چشم چران . آنکه عادت به نظر کردن خوبان دارد. آنکه دیدن روی های خوب دوست دارد. (یادداشت مؤلف ) : عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام . حافظ.صوفیان جمل
نظربازفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که به نگریستن به چهرة زیبارویان عادت دارد. 2 - شعبده باز.
نظربازیلغتنامه دهخدانظربازی . [ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) به خوبان نگاه کردن . چشم چرانی .تماشای خوبان و زیبارویان . عمل نظرباز : درمقامات طریقت هر کجا کردیم سیرعافیت را با نظربازی فراق افتاده بود. حافظ.با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
نظربازیفرهنگ فارسی عمید۱. نگریستن به چهرۀ زیبارویان؛ عمل نظرباز؛ چشمچرانی.۲. نگاه کردن عاشق و معشوق به هم: ◻︎ کمال دلبری وحسن در نظربازی است / به شیوۀ نظر از نادران دوران باش (حافظ: ۵۵۲).
چشم چرانفرهنگ فارسی عمید۱. مردی که از روی هوس به زنان و دختران نظر کند.۲. آنکه به تماشای خوبرویان سرگرم شود؛ نظرباز.
نظرپرستلغتنامه دهخدانظرپرست . [ ن َ ظَ پ َ رَ ] (نف مرکب ) نظرباز : در انجمن نظرپرستان از عشق تو می زنند دستان .فیاضی (آنندراج ).
لاسیلغتنامه دهخدالاسی . (ص نسبی ) که لاس زدن خوی دارد. آنکه لاس زند. آنکه به نظر ریبه در نامحرم نگاه کند. (در تداول عوام ). چشم چران . نظرباز. || آنکه ملاعبه کند با خوبرویان . آنکه ملامسه کند با آنان . دست باز.
نظربازیلغتنامه دهخدانظربازی . [ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) به خوبان نگاه کردن . چشم چرانی .تماشای خوبان و زیبارویان . عمل نظرباز : درمقامات طریقت هر کجا کردیم سیرعافیت را با نظربازی فراق افتاده بود. حافظ.با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
نظربازیفرهنگ فارسی عمید۱. نگریستن به چهرۀ زیبارویان؛ عمل نظرباز؛ چشمچرانی.۲. نگاه کردن عاشق و معشوق به هم: ◻︎ کمال دلبری وحسن در نظربازی است / به شیوۀ نظر از نادران دوران باش (حافظ: ۵۵۲).