نظارلغتنامه دهخدانظار. [ ن َ ] (از ع ، ص ) مخفف نظاره به معنی تماشاگر : بر سر آن جیفه گروهی نظاربر صفت کرکس مردارخوار. نظامی . || (اِمص ) نظر. تماشا. نظارة : باغ ماننده ٔ گردون
نظارلغتنامه دهخدانظار. [ ن َ رِ ] (ع اِ فعل ) چشم دار!. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منتظر باش . (ناظم الاطباء). اسم فعل است به معنی فعل امر یعنی : انتظر، مانند نزال و تراک .
نظارلغتنامه دهخدانظار. [ ن َظْ ظا ] (اِخ ) ابن هشام [ یا هاشم ]بن حارث الحذلمی الفقعسی ، از قبیله ٔ بنی اسدبن خزیمة و شاعر اسلامی است ، او راست :یقولون هذی ام عمرو قریبةدنت بک ا
نظارلغتنامه دهخدانظار. [ ن َظْ ظا ] (ع ص ) شدیدالنظر. (المنجد). صیغه ٔ مبالغه است از نظر. (از اقرب الموارد). || فرس نظار: اسب چالاک تیزخاطر بلنداطراف . (منتهی الارب ) (آنندراج )
نظارلغتنامه دهخدانظار. [ ن ِ ] (ع اِمص ) دانائی . (منتهی الارب ). حذق . نظارة. (المنجد). || دریافتگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراست . (المنجد)(ناظم الاطباء) (متن اللغة).
نزارلغتنامه دهخدانزار. [ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از آبادیهای شهرستان گرگان است و به جای «آرخ » برگزیده شده است . (لغات فرهنگستان ).
نزارلغتنامه دهخدانزار. [ ن ِ ] (اِخ ) المصطفی لدین اﷲبن مستنصر. خلیفه ٔفاطمی مصر و امام اسماعیلیان است بعد از پدرش مستنصر. سعدالدین نزاری قهستانی شاعر اسماعیلی مذهب ایرانی گویا
نزاردیکشنری فارسی به انگلیسیdecrepit, feeble, frail, gaunt, infirm, invalid, lean, meager, rickety, run-down, slight
نظارات واقيةدیکشنری عربی به فارسیعينک ايمني , عينکي که اطرافش پوشيده شده وبراي محافظت چشم بکار ميرود , عينک حفاظ دار
نظاریةلغتنامه دهخدانظاریة. [ ن َظْ ظا ری ی َ ] (ص نسبی ) ابل نظاریة؛ شتران منسوب به گروه بنو نظار و یا منسوب به نظار که نام گشنی است . (ناظم الاطباء).