نضولغتنامه دهخدانضو. [ ن َ ض ْوْ ] (ع مص ) بیرون کشیدن جامه از کسی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). کندن و دور کردن جامه از کسی . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). جامه
نضولغتنامه دهخدانضو. [ ن ِض ْوْ ] (ع ص ، اِ) آهن لگام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). آهن لگام و دهنه . (ناظم الاطباء). آهن لگام ، بدون دوال . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ازمتن
نضولغتنامه دهخدانضو. [ ن ُ ض ُوو ] (ع مص ) دررفتن و درگذشتن تیر. || برکشیدن شمشیر. (از منتهی الارب ). || رفتن و محو شدن رنگ خضاب دست و پای و سر و ریش ، یا بخصوص رفتن رنگ خضاب س
نزولغتنامه دهخدانزو. [ ن َزْوْ ] (ع مص ) نزف . رفتن خون کسی . (ازالمنجد) (از اقرب الموارد). نُزی َ الرجل نزواً؛ نُزِف َ. قال فی النهایة: «یقال : اصابه جرح فنزی منه فمات »، و آن
نزولغتنامه دهخدانزو. [ ن َزْوْ / ن ُ زُوو ] (ع مص ) برجستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از زمین برجستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).وثب . وثوب . (المنجد) (از اقرب الموارد).
نضوبلغتنامه دهخدانضوب . [ ن ُ ] (ع مص ) فروشدن آب به زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد). فروشدن آب در زمین و پائین رفتن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب به زم
نضوحلغتنامه دهخدانضوح . [ ن َ ] (ع اِ) نوعی از خوشبوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بوی خوش . (مهذب الاسماء). نوعی طیب که بوی خوش آن پراکند. (از اقرب الموارد) (از
نضوحلغتنامه دهخدانضوح . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نضح به معنی حوض . رجوع به نَضَح شود. || ج ِ نضح . رجوع به نَضح شود. || (مص ) آب پاشیدن . نضح . (از ناظم الاطباء) . رجوع به نضح شود.
نضودلغتنامه دهخدانضود. [ ن َ ] (ع ص ) ناقه ٔ فربه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). ج ، نُضُد، انضاد.
نضوةلغتنامه دهخدانضوة. [ ن ِض ْ وَ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ لاغر. (آنندراج ). تأنیث نضو است . رجوع به نِضْوْ شود.
نضوبلغتنامه دهخدانضوب . [ ن ُ ] (ع مص ) فروشدن آب به زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد). فروشدن آب در زمین و پائین رفتن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب به زم
نضوحلغتنامه دهخدانضوح . [ ن َ ] (ع اِ) نوعی از خوشبوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بوی خوش . (مهذب الاسماء). نوعی طیب که بوی خوش آن پراکند. (از اقرب الموارد) (از
نضوحلغتنامه دهخدانضوح . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نضح به معنی حوض . رجوع به نَضَح شود. || ج ِ نضح . رجوع به نَضح شود. || (مص ) آب پاشیدن . نضح . (از ناظم الاطباء) . رجوع به نضح شود.