نضرلغتنامه دهخدانضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن حارث بن علقمةبن کلدةبن عبدمناف ؛ از بنوعبدالدار و از شجاعان و اشراف قریش است ، در جنگ بدر سردار سپاه مشرکین بود، از کتب فارسیان اطلاع دا
نضرلغتنامه دهخدانضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن راشدالعبدی ، شجاعی از بزرگان بنی عبدالقیس است ، در جنگ با ترکان سمرقند به سال 112 هَ . ق . کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 357). و نیز
نضرلغتنامه دهخدانضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن کنانةبن خریمةبن مدرکه نزاری عدنانی مکنی به ابویخلد. جدی جاهلی است ، وی از اجداد پیغامبر اسلام است «نضر را لقب قریش است و قومش قریش از نس
نضرلغتنامه دهخدانضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن شمیل بن خرشةبن یزید المازنی التمیمی ، مکنی به ابوالحسن از راویان و لغویون عرب است . به سال 122 هَ . ق . در مرو ولادت یافت ، باپدرش به بص
نضرلغتنامه دهخدانضر. [ ن َ ] (ع اِ) زر و سیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) . زر. (غیاث اللغات ). طلا، و گفته اند: نقره . (از اقرب الموارد). عسجد. ذهب .
نظردیکشنری فارسی به عربیاحترام , اعتبار , بصر , تقدير , راي , فکر , قرار , ملاحظة , ميل , نصيحة , نظرة , وجهة النظر
نَضْرِبُفرهنگ واژگان قرآنمي زنيم (عبارت "أَفَنَضْرِبُ عَنکُمُ ﭐلذِّکْرَ صَفْحاً أَن کُنتُمْ قَوْماً مُّسْرِفِينَ"يعني :"آيا به جرم اينکه شما مردمي اسرافگريد از فرستادن قرآن به سوي شما ص
نضرتلغتنامه دهخدانضرت . [ ن َ رَ ](ع اِمص ) تازگی . (غیاث اللغات ). نضرة. رجوع به نَضرَة شود : یا در چمن دل او خضرتی و نضرتی ظاهر شود. (سندبادنامه ص 53). حرقت حرفت ادب در او رسی
نضرةلغتنامه دهخدانضرة. [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) تازگی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). تازه روئی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (دهار). خوبی . (آنندراج ) (منت
نضرتلغتنامه دهخدانضرت . [ ن َ رَ ](ع اِمص ) تازگی . (غیاث اللغات ). نضرة. رجوع به نَضرَة شود : یا در چمن دل او خضرتی و نضرتی ظاهر شود. (سندبادنامه ص 53). حرقت حرفت ادب در او رسی
نضریلغتنامه دهخدانضری . [ ن َ ض َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به نضیر [ بخلاف قیاس ] که گروهی از یهودان خیبر می باشند. (از ناظم الاطباء).