نصورلغتنامه دهخدانصور. [ ن َ ] (ع ص ) بسیار یاری کننده . (ناظم الاطباء). ناصر. (اقرب الموارد). رجوع به ناصر شود.
نصورلغتنامه دهخدانصور. [ ن ُ ] (ع مص ) یاری دادن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از قاموس ) (از متن اللغة). نصر. (متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به نصر شود. || رهانیدن کسی ر
نثورلغتنامه دهخدانثور. [ ن َ ] (ع ص ) زن بسیارفرزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسما). بسیارزای . (فرهنگ خطی ). کثیرالولد و کثیرةالولد. (اقرب الموارد). بسیار زاینده . (ده
نسورلغتنامه دهخدانسور. [ ن ُ ] (ع اِ)ج ِ نسر، به معنی کرکس . رجوع به نسر شود : دو چیز بودبه رزم تو ماتم و سورهم ماتم دشمنان و هم سور نسور. یزدانی .این شهر سوری داشت که نسور بر م
نصرانةلغتنامه دهخدانصرانة. [ ن َ ن َ ] (اِخ ) دهی است به شام و آن را ناصره و نصوریة نیز نامند، یا آن نصران است . نصرانی منسوب به وی است ، یقال : رجل نصرانی و امراءة نصرانیة. (از م
یاری دادنلغتنامه دهخدایاری دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مدد کردن . همدستی کردن . همراهی کردن . مدد رسانیدن . در منتهی الارب کلمات زیر به «یاری دادن » معنی شده است : نصر، اعانت ، ولایت ،
ناصرهلغتنامه دهخداناصره . [ ص ِ رَ ] (اِخ ) شهری است در شمال فلسطین با 10000 تن جمعیت . به علت سکونت بیش از 5000 تن مسیحی کلیساهای متعددی در آنجا وجود دارد. بازارها و باغچه های ز
نصرلغتنامه دهخدانصر. [ ن َ ] (ع اِ) یاری . عون . مظاهرت . نصرت . یاری گری . (یادداشت مؤلف ). یاری . نصرت . (ناظم الاطباء). اعانت کسی را بر خصمش . (از متن اللغة). || اعانت مظلو