نصحلغتنامه دهخدانصح . [ ن ُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ نصاح به معنی خیط و رشته و سلک . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
نصحلغتنامه دهخدانصح .[ ن ُ ] (ع مص ) نصیحت کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پند دادن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). وعظ کردن و خالص کردن مودت نسبت به کسی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). خالص ک
نصحلغتنامه دهخدانصح . [ ن ُص ْ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناصح به معنی نصیحت کننده . (آنندراج ). رجوع به ناصح شود.
نصحلغتنامه دهخدانصح . [ ن َ ] (ع مص ) جامه دوختن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). نُصح . (متن اللغة). || صافی شدن . (از المنجد). || خالص شدن . نُصوح . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خالص کردن توبه را از شوائب عزم بر رجوع به آن . (از المنجد). || خالص کرد
تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
نیشهلغتنامه دهخدانیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) نیشو.آلوی طبری . (برهان قاطع) (سروری ). || نیشتر. (ناظم الاطباء). رجوع به نیشو شود. || نای نواختنی . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
نیشهلغتنامه دهخدانیشه . [ ن َ / ن ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مصغر) نیچه . نی خرد که شبانان نوازند. (از انجمن آرا). نای نواختنی . (ناظم الاطباء). توتک . یراعه . (یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به نیچه شود : چون ن
نصحاءلغتنامه دهخدانصحاء. [ ن ُ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نصیح به معنی پنددهنده است . (از آنندراج ) (از متن اللغة). رجوع به نصیح شود: و صلحاء واعظان و نصحاء مذکران . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119).
نصاحیةلغتنامه دهخدانصاحیة. [ ن َ ی َ ] (ع مص ) نصیحت کردن و پند دادن کسی را. (از منتهی الارب ). نَصاحَة. نِصاحَة. نَصح . نُصح . (المنجد) (متن اللغة). رجوع به نُصح شود.
نصاحةلغتنامه دهخدانصاحة. [ ن ِ ح َ ] (ع مص ) نَصاحَة. نَصح . نُصح . نصاحیة. (المنجد) (متن اللغة). رجوع به نُصح شود. || (اِ) ج ِ نصاح است . رجوع به نِصاح شود . || واحد نصاحات است . رجوع به نصاحات شود.
نصحاءلغتنامه دهخدانصحاء. [ ن ُ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نصیح به معنی پنددهنده است . (از آنندراج ) (از متن اللغة). رجوع به نصیح شود: و صلحاء واعظان و نصحاء مذکران . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119).
متنصحلغتنامه دهخدامتنصح . [ م ُ ت َ ن َص ْ ص ِ ] (ع ص ) آن که به ناصحان مانند شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که پند و نصیحت میشنود. || دوزنده و در پی کننده . رجوع به تنصح شود. || جامه ٔ در پی کرده . (ناظم الاطباء).
متنصحلغتنامه دهخدامتنصح . [ م ُ ت َ ن َص ْ ص َ ] (ع ص ) جامه ٔ در پی کرده و نیکو دوخته . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). ثوب متنصح ؛ جامه ٔ نیک دوخته . || بعیر متنصح ؛ شتر سیراب شده . (ناظم الاطباء).
مستنصحلغتنامه دهخدامستنصح . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) ناصح شمرنده کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استنصاح شود.
منصحلغتنامه دهخدامنصح . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) سوزن . مِنصَحَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنصحلغتنامه دهخداتنصح . [ ت َ ن َص ْ ص ُ ] (ع مص ) نیکی و نیکخواهی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ). به ناصحان مانند شدن . || جامه دوختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).