نشهلغتنامه دهخدانشه . [ ن َ ش ْ ش َ ] (اِ) مؤلف غیاث اللغات آرد: نشه به فتح نون و شین معجمه ٔ مشدد بر وزن پشه ، بیهوشی و کندی حواس که از خوردن شراب و بنگ و غیره پیدا شود. کسان
نشحلغتنامه دهخدانشح . [ ن َ ] (ع مص ) آب خوردن نه به سیری . (تاج المصادر بیهقی ). کم از سیری خوردن آب را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). آب خوردن نه به قدری که سیراب شود. (نا
نشحلغتنامه دهخدانشح . [ ن ُ ش ُ ](ع ص ، اِ) مستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مردمان مست . (ناظم الاطباء). سکاری . (المنجد) (اقرب الموارد). مفرد آن نَشوح است . (اقرب الموا
نشهرلغتنامه دهخدانشهر. [ ن َ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات در 8هزارگزی مغرب خمین در دامنه ٔ سردسیری واقع است و 415 تن سکنه دارد آبش از قنات و رودخا
نشهرلغتنامه دهخدانشهر. [ ن َ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات در 8هزارگزی مغرب خمین در دامنه ٔ سردسیری واقع است و 415 تن سکنه دارد آبش از قنات و رودخا
نشیبلغتنامه دهخدانشیب . [ ن ِ / ن َ ] (ص ، اِ) اوستا: نیخشوئپه ، پهلوی : نَ (َیَ) شپ ، نَ (َیَ) شپیتن (فرود شدن )، پهلوی : نیشپک (غروب [ آفتاب و ماه ])، پازند: نیشوه ، برای وهژه
ابویعقوبلغتنامه دهخداابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) اقطع. یکی از شیوخ تصوف . در مائه ٔ سیم هجریه او در میان این طبقه مشهور و بزهد و علو درجه موصوف است در اوایل حال به بغداد بود و پ