نشستگاهلغتنامه دهخدانشستگاه . [ ن ِ ش َ ] (اِ مرکب ) جای نشستن . جائی که کسی می نشیند. (ناظم الاطباء). جای . مکان : نشستگاه تو بر تخت خسروانی بادنشستگاه عدوی تو بر چَه ِ ارژنگ . فر
نشستگهلغتنامه دهخدانشستگه . [ ن ِ ش َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) نشستگاه . جای نشستن . مقام . مکان . جا. رجوع به نشستگاه شود : پیش دل اندر بکن نشستگهم وز عمل و علم کن نثار مرا.ناصرخسرو.
خواصیلغتنامه دهخداخواصی .[ خ َ ] (اِ) آن جایی از نشستگاه پشت فیل که نوکر و ملازم در عقب سر آقای خود می نشینند. (ناظم الاطباء).
پندلغتنامه دهخداپند. [ پ َ ] (اِ) نشستگاه را گویند و به عربی مقعد خوانند. (برهان قاطع). دُبُر (پندی کنایه از امرد است ) : پند و نره ٔ حامدی آن کشته مفاجابر... نجوم آژخ بر خایه
دردرلغتنامه دهخدادردر. [ دُ دُ ] (ع اِ) نشستگاه دندان طفل پیش از برآمدن ، یا عام است . (منتهی الارب ). ریشه های دندان کودک . (از اقرب الموارد). ج ، دَرادِر. (منتهی الارب ) (اقرب
کازهلغتنامه دهخداکازه . [ زَ / زِ ] (اِ) نشستگاهی که پالیزبانان از چوب و گیاه سازند جهت آنکه به وقت باران در آنجا نشینند. (صحاح الفرس ). خانه ٔ خرگاهی که از چوب و نی و علف سازند