لغتنامه دهخدا
خباب . [ خ ُ ب ْ با ] (اِخ ) پدر عطأبن منده از طریق عبداﷲبن مسلم از محمدبن عطأبن خباب از پدرش از جدش روایت کرد و گفت من در نزد ابوبکر نشسته بودم که پرنده ای از نزد او گذشت و او گفت خوشا بحال این مرغ ! من به او گفتم تو با اینکه صدیق پیغمبری چنین گویی ؟! ابن منده میگوید این ح