غوره فراوان نیست (/ غوره خیلی نیست / غوره کم است).گویش اصفهانی تکیه ای: qura farâvun neha./ qura ziyâd neha. طاری: qöra ferâvun neya./ qöra xeyli neya. طامه ای: qura ferâvun neha./ qura kam-a. طرقی: qöra ferâvon neha. کشه ای: qora ferâvun niya. نطنزی: qura ferâmun naha./ qura kam-a.
چنیشتلغتنامه دهخداچنیشت . [ چ ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجندکه در 46 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است . آب وهوای آن کوهستانی و معتدل است . 672 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. از محص
نیستلغتنامه دهخدانیست . (فعل ) نه هست . نه است . فعل منفی مفرد غایب . مقابل هست و است : چندیت مدح گفتم و چندین عذاب دیدگر زآنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست . منجیک .ز دانش به اندر جهان هیچ نیست تن مرده و جان نادان یکی است . <p
نسطلغتنامه دهخدانسط. [ ن َ ] (ع مص ) به دست برآوردن آب گشن از رحم ناقه . (منتهی الارب )(آنندراج ). دست در زهدان ماده شتر کردن برآوردن آب گشن را. (از ناظم الاطباء). || پاک کردن روده را به دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تراشیدن روده را با انگشتان . (از معجم متن اللغة). || جامه ٔ ترکرده فشردن
نسطلغتنامه دهخدانسط. [ ن ُ س ُ ] (ع اِ) آنان که به در کنند بچگان را وقتی که زادن دشوار گردد. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنانکه بیرون کشند نوزاد شتر را چون زادن بر ناقه دشوار شود. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
نشتلغتنامه دهخدانشت . [ ن َ ] (ص ) در خراسان نشت به معنی زرد است ، گویند «انگور قدری نشت شده »؛ نیز پارچه ٔ نیم سوخته را که از نزدیک گرفتن با آتش زرد شده نشت گویند. (از فرهنگ نظام ). طبری : نشت (جل ، کهنه و پوسیده ) در گیلکی به معنی چین دار و تا شده (کاغذ، جامه و غیره ) است . دراراک : زمین ن
نشتلغتنامه دهخدانشت . [ ن ِ ] (ص ) خوش . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) . نیک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). با وشت = وش قیاس شود. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). تندرست . (ناظم الاطباء).
نشتفرهنگ فارسی عمید۱. سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر؛ ترشح.۲. (صفت) [قدیمی] سست و پژمرده.۳. شکستگی و خرابی.۴. [قدیمی] خراب؛ ضایع.⟨ نشت کردن: (مصدر لازم)۱. آب پس دادن ظرف شکسته.۲. سرایت آتش از چیزی به چیز دیگر.
زنشتلغتنامه دهخدازنشت . [ زِ ن ِ ] (مص ) بمعنی دیدن باشد و به عربی رؤیت خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کنشتلغتنامه دهخداکنشت . [ ک ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایروند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کنشتلغتنامه دهخداکنشت . [ ک ُ / ک ِن ِ ] (اِ) به معنی آتشکده است و معبد یهودان . (برهان ) (از ناظم الاطباء). آتشکده ٔ پارسیان و محل عبادت آنان بوده چنانکه مسجد و مکه در میان مسلمانان قبله و معبد است . (انجمن آرا) (آنندراج ). آتشکده را گویند. (فرهنگ جهانگیری )
کنشتلغتنامه دهخداکنشت . [ ک ُ ن ِ ] (اِمص ) کردار. چنانکه گویند: «بدکنشت »؛ یعنی بدکردار. (از برهان ) (ناظم الاطباء). بدین معنی به ضم اول معادل «کُنِش ». (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : به گفتار گرسیوز بدکنشت نبودی درختی ز کینه به کشت . فردوس
منشتلغتنامه دهخدامنشت . [ م َن ِ ] (اِ) منش . (یادداشت مرحوم دهخدا) : جز تو نزاد حوا و آدم نکشت شیرنهادی به دل و بر منشت . محمدبن مخلد سگزی (ازتاریخ سیستان ص 212).رجوع به منش شود.