نشاندیکشنری فارسی به عربیاثر , اشارة , تابع , تذکار , خاصية , ختم , راية , رمز , شارة , شعار , صنف , طباشير , عرض , علامة , مسار , نذير , هدف , وسام
نشانفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرم، امارت، رمز، علامت، مدال، نشانه، نشانی ۲. آیه، اثر، رد، رگه ۳. انگ، تمغا، داغ، نقش ۴. آماج، تیر، هدف ۵. سراغ
نشاندیکشنری فارسی به انگلیسیcast, coat of arms, colors, decoration, denotation, distinction, earmark, emblem, gesture, impression, index, indication, indicative, insignia, Mark, medal, not
نشانلغتنامه دهخدانشان . [ ن ِ ] (اِ) پهلوی : نیش (در کلمه ٔ مرکب ِ: مَرْوْ-نیش ، به معنی نگهبان مرغان )، از: نیَش ، از: نی اَش .در اوراق مانوی ِ تورفان : نیشند = نیه شاند (خواهن
dogmatiseدیکشنری انگلیسی به فارسیقراردادن، امرانه اظهار عقیده کردن، تعصب مذهبی نشان دادن، مقتدرانه سخن گفتن
dogmatizeدیکشنری انگلیسی به فارسیdogmatize، امرانه اظهار عقیده کردن، مقتدرانه سخن گفتن، تعصب مذهبی نشان دادن
dogmatizedدیکشنری انگلیسی به فارسیقرارداد، امرانه اظهار عقیده کردن، مقتدرانه سخن گفتن، تعصب مذهبی نشان دادن
dogmatizingدیکشنری انگلیسی به فارسیقراردادن، امرانه اظهار عقیده کردن، مقتدرانه سخن گفتن، تعصب مذهبی نشان دادن
صفی الدین اردبیلیلغتنامه دهخداصفی الدین اردبیلی . [ ص َ یُدْ دی ن ِ اَ دَ ] (اِخ ) جد سلاطین صفویه است . حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده آرد: وی مردی صاحب وقت بود و قبولی عظیم داشت . (تاریخ گزید