نشاسته گیریلغتنامه دهخدانشاسته گیری . [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) نشاسته گرفتن . نشاسته گری . || (اِ مرکب ) کارخانه ٔ نشاسته گیری . آنجا که از گندم نشاسته گیرند. (یادداشت مؤلف ).
نشاسته گریلغتنامه دهخدانشاسته گری . [ ن ِ ت َ / ت ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل نشاسته گر. (یادداشت مؤلف ). نشاسته ریزی .
نشاستهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگردی سفید، بیبو، بیمزه که برای آهار دادن پارچه و ساختن پودر و چسب و پختن بعضی خوراکها به کار میرود. در طب نیز استعمال میشود.
نشاستهلغتنامه دهخدانشاسته . [ ن ِ / ن َ ت َ / ت ِ ] (اِ) نشا. (منتهی الارب ) (زمخشری ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نشاستج . (زمخشری ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). لباب حنطة. (بحر الجواهر). نشا
شکرلغتنامه دهخداشکر. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (اِ) سکَّر. عسل القصب . سقخارن . معرب آن سُکَّر و فرانسه ٔ آن سوکر. با شکر از یک اصل است ، و گاهی در نظم به تشدید کاف آید. و در تد
نشاسته گریلغتنامه دهخدانشاسته گری . [ ن ِ ت َ / ت ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل نشاسته گر. (یادداشت مؤلف ). نشاسته ریزی .
سابودلغتنامه دهخداسابود. (اِ) ریسمانی را گویند که طفلان در ایام عید نوروز از جائی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (برهان ) (آنندراج ). رسنی باشد که اطفال روز عیدو ایام ج
سرندلغتنامه دهخداسرند. [ س ِ رِ ] (اِ) ریسمانی باشد که طفلان در ایام عیدها و جشنها از جایی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (برهان ). رسنی است که در ایام اعیاد دو سر آن
رواقیانلغتنامه دهخدارواقیان . [ رِ ] (اِخ ) ج ِ رواقی . رواقیون . اهل اسطوانه . (دزی ج 1 ص 22). حکمای اشراقیان که از مکاشفه احوال ضمائر معلوم می کردند و در کتابی نوشته بودکه رواقیا