نشالغتنامه دهخدانشا. [ ن َ ] (ع اِ) بوی خوش یا رایحه و بو، مطلقاً. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بوی خوش . (ناظم الاطباء). رجوع به نشاء شود. || مأخوذ از نشاسته ٔ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). نشاسته ، فارسی معرب است که شطری از آن حذف شده ، چنانکه منازل را منا گویند. (از منتهی الارب
نشالغتنامه دهخدانشا. [ ن ِ ] (اِ) شامل . (برهان قاطع) (از برهان جامع). محتوی . (حاشیه ٔ برهان از برهان جامع). || بته ٔ پاره ای نباتات که از جائی به جای دیگر نقل کرده غرس کنند. بته ها که برای نشا کردن از زمین برکنده باشند. (یادداشت مؤلف ). || نشاسته که از آن پالوده پزند. (برهان قاطع). نشاسته
نشافرهنگ فارسی عمید۱. (کشاورزی) قلمۀ درخت که در محل مخصوصی در کنار هم بکارند تا بعد به جای دیگر انتقال بدهند؛ بوتۀ گل.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] روییدن؛ نمو کردن؛ پرورش یافتن.⟨ نشا کردن: (مصدر متعدی) (کشاورزی) جابهجا کردن قلمۀ درخت یا بوتۀ گلی که تازه سبز شده.
نشافرهنگ فارسی معین(نَ) [ ع . نشاء ] (اِ.) 1 - روییدن ، نمو کردن . 2 - در فارسی بوته یا قلمه را در جایی کاشتن تا بعد آن را به جای دیگر انتقال دهند.
تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
گنسالغتنامه دهخداگنسا. [ گ َ ن ِ ] (اِخ ) خدای علم و ادبیات به عقیده ٔ هندوان ، که دارای سری چون سر فیل است .
نگیسالغتنامه دهخدانگیسا. [ ن ِ / ن َ ] (اِخ ) نام چنگی خسروپرویز. (از برهان قاطع) (آنندراج ) (از جهانگیری ). نگیسا . نکیسا. یکی از رامشگران عهد خسروپرویز است ، اختراع خسروانی را بدو نسبت داده اند. (کریستن سن از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
نساءلغتنامه دهخدانساء. [ ن َ ] (ع اِ) درازی عمر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طول عمر. (المنجد) (اقرب الموارد). || نساءالقوم ؛ آخر آن قوم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (مص ) بازپس انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء). تأخیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).<b
نشأهلغتنامه دهخدانشأه . [ ن َءَ / ءِ ] (از ع ، اِ) نشئه . نشوه . کیف و حالی که براثر استعمال مسکر یا مخدری به شخص معتاد دست دهد.
نشأتلغتنامه دهخدانشأت . [ ن َ ءَ ] (اِخ ) سلیمان (خواجه ... افندی ) متخلص به نشأت از متأخران شعرای عثمانی است ، زبان فارسی می دانسته و به سال 1222 هَ . ق . درگذشته است . رجوع به قاموس الاعلام ج 6 شود.
نشأتینلغتنامه دهخدانشأتین . [ ن َ ءَ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ نشاءة است به معنی دنیا و آخرت . دنیا و عقبی .
نشأهلغتنامه دهخدانشأه . [ ن َ ءَ ] (اِخ ) زین العابدین (میرزا...) مشهدی به روایت مؤلف صبح گلشن از اولاد جهانشاه ترکمان است ، در اصفهان تحصیل ریاضیات کرده مدتی مستوفی خالصه ٔ مازندران بوده ، اواخر عمرش را در تبریز گذرانده و همانجا به سال 1208 درگذشته است . آ
نشان زدلغتنامه دهخدانشان زد. [ ن ِ زَ ] (ن مف مرکب ) مؤلف آنندراج آرد: «نشان زد: مقرر و معین . از فرهنگی نوشتم ». ظاهراً مؤلف فرهنگ منقول عنه به سیاق «نام زد» این ترکیب را ساخته است .
نشانلغتنامه دهخدانشان . [ ن ِ ] (اِ) پهلوی : نیش (در کلمه ٔ مرکب ِ: مَرْوْ-نیش ، به معنی نگهبان مرغان )، از: نیَش ، از: نی اَش .در اوراق مانوی ِ تورفان : نیشند = نیه شاند (خواهنددید)، یهودی -فارسی : نی شیدن ، و در لهجه ها: نیش (نگاه کردن )، ایرانی میانه : نیشان ، فارسی : نشان ، ارمنی عاریتی و
نشاخیدنلغتنامه دهخدانشاخیدن . [ ن ِ دَ ] (مص )نشانیدن . (برهان قاطع). نشاختن . || تعیین کردن . (برهان قاطع). نشاختن . رجوع به نشاختن شود.
پیشینشالغتنامه دهخداپیشینشا. (اِخ ) نام کوهی آتش فشان واقع در کشور اکوادر از آمریکای جنوبی . (قاموس الاعلام ترکی ). || نام ایالتی از جمهوری اکوادر آمریکای جنوبی . (قاموس الاعلام ترکی ).
خنشالغتنامه دهخداخنشا. [ خ ُ/ خ ِ ] (ص ) مبارک . میمون . خجسته . خنستان . فرخنده . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خنشان شود.
کنشالغتنامه دهخداکنشا. [ ک ُ ن ِ ] (اِ) تیرک زدن اعضاء به سبب دردمندی . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به کنشک شود.
لشت نشالغتنامه دهخدالشت نشا. [ ل َ ت ِ ن ِ ] (اِخ ) نام ناحیتی از نوزده ناحیه ٔگیلان . محدود از مشرق به لاهیجان و از جنوب و مغرب به موازی رشت و از شمال به بحر خزر و دهانه های متعدد دلتای سفیدرود که از آن گذشته رسوبات بسیاری با خود آورده و تشکیل اراضی زراعتی حاصلخیزی میدهد. در ساحل آن جنگل اناری