نسورلغتنامه دهخدانسور. [ ن ُ ] (ع اِ)ج ِ نسر، به معنی کرکس . رجوع به نسر شود : دو چیز بودبه رزم تو ماتم و سورهم ماتم دشمنان و هم سور نسور. یزدانی .این شهر سوری داشت که نسور بر م
نثورلغتنامه دهخدانثور. [ ن َ ] (ع ص ) زن بسیارفرزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسما). بسیارزای . (فرهنگ خطی ). کثیرالولد و کثیرةالولد. (اقرب الموارد). بسیار زاینده . (ده
نصورلغتنامه دهخدانصور. [ ن َ ] (ع ص ) بسیار یاری کننده . (ناظم الاطباء). ناصر. (اقرب الموارد). رجوع به ناصر شود.
نصورلغتنامه دهخدانصور. [ ن ُ ] (ع مص ) یاری دادن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از قاموس ) (از متن اللغة). نصر. (متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به نصر شود. || رهانیدن کسی ر
ذوهاشلغتنامه دهخداذوهاش . (اِخ ) (روضة ذی هاش ) موضعی است . عیاض بن نصر هری گوید : بروضة ذی هاش ترکنا قتیلهم علیه ضباع عُکِف ُ و نسور.
ملاحملغتنامه دهخداملاحم . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مَلحَمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : سباع و نسور و ضباع را از کشتگان آن ماتم و خستگان آن ملاحم عیدی بنوا و
حجرالعقابلغتنامه دهخداحجرالعقاب . [ ح َ ج َ رُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) حجرالنسر. حجرالبشر. حجرالیسر. اکتمکت . حجر البحری . حجرالبهت . حجرالولادة. حجرالماسکة. حمداﷲ مستوفی در نزهة القلو