نسولغتنامه دهخدانسو. [ ن َ س َ / سُو ] (ص ) نسود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (آنندراج ). چیزی نرم و ساده و هموار و لخشان و لغزنده و بی درشتی و خشونت را گویند. (برهان قاطع)
نسوفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هموار؛ صاف؛ ساده: ◻︎ نسو بود ازآن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۸).۲. لطیف و نازک.
نثولغتنامه دهخدانثو. [ ن َث ْوْ ] (ع مص ) فاش کردن خبر و جز آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به زبان آوردن و شایع کردن خبر را. (اقرب الموارد). آشکار کردن خبر. (تاج المصادر بیه
نصولغتنامه دهخدانصو. [ ن َص ْوْ ] (ع اِ) اضطراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بیماریی است شبیه پیچش و درد شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). در
نسوارفرهنگ انتشارات معین(نِ) (اِ.) ناس ، برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط کرده در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند.
نسودلغتنامه دهخدانسود. [ ن َ ] (ص ) نسو. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).چیزی نرم و ساده و لخشان و لغزنده و بی خشونت . (برهان قاطع). لغزان . املس . (یادداشت م